دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

رسیدن نتوانیم

شعر شهریار


خستم از خنده های اجباری

از تمارض به خوب بودن ها

مرگ را زندگی کردن

دخترانه مرد بودن ها


در قفس حبسمان کردند

چون درختان خسته ی نارنج

ریشه کردیم بلکه پر بزنیم

دامن الودمان کردند


خاک در دست و پایمان پیچید

خاک بر سر شدیم اما باز

دست بستند تا مبادا ما

سمت ارزویمان برویم!


رشه در خاک،دست ها خالی

یک پرنده که قبر خود را کند

حسرت اسمان خود را داشت

یک وجب خاک سهمش هست


چون درختی به خاک خو کردیم

چون جنازه به قبر معتادیم

یادمان رفت زندگی کردن

ما فقط ارزو هدر دادیم...


صالحه.ن



پ.ن:دلم برای شعر گفتن تنگ شده...

۰ موافق ۰ مخالف
واهااااای
بعضی جاهاش خیلی خوب بود. اما بعضی جاهاش رعایت وزن شعری نشده بود به نظرم و دست انداز داشت. دو بیت آخررررر :)
خعلی توپ طوری :)
شروعش قدرتمند پایانش هم! اما وسطاش نه زیاد....

درست میگی:)
اگه اشتنباه نکنم اذر یا دی گفتمش
بی هیچ تغییر و ویرایش و....

مرسی^.^

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان