میگن بارون رحمت خداست
پس چرا خساست میکنه با گرگ و میشِ این شهر؟
پنجره رو باز میکنم و میشینم لبه اش
نم نم بارون میزنه به بازو و صورتم
نفس عمیق میکشم پاییز رو
نفس عمیق میکشم اینهمه زرد و نارنجی رو
اینهمه خاطره رو....
و فکر میکنم امسال کدوم بغض هق هق میشه
و کدوم صفحه ی تقویم از جیغ برگ های زرد پر؟
هر سال قراره همین موقع ابستنِ سرخ و نارنجی این غم بشیم
و فارغ بشیم زیر بارونش....
پاییز همین پر و خالی شدنه
همین شبای تبل بلند که اونقدر لبه ی پنجره بشینی تا از شعر لبریز شی...
زیر لب زمزمه میکنم:
"پاییز بهاریست که عاشق شده است..."*
و چقدر دوست داشتنیه این زن تنهای عاشق...
پ.ن:چالش طورانه_به دعوت مهنازمون:)
منم از پاییز دعوت میکنم .
* .عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
میلاد عرفان پور