پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷
شام خوردی؟سرت گیج میره هنوز؟مامانتو اذیت نکن...!
میگه چشم مامان خانوم😁
بعد میپرسه دیگه نسبتیم هست تو من نداشته باشی؟؟
تایپ میکنم "تو که همه کس منی😍😍"
همزمان اونم میفرسته "دیگه داری میشی همه کس من❤"
حق دارم بهش بگم دلبر دیگه؟
چهارشنبه صبح فاطمه اومد پیشم،بغلش کردم حسابی
انقدر دلم براش تنگ بود ک حد نداشت،
درسته که قرارمون با نگار و مریم کنسل شد
اما خوب شد ک موندم مشهد...
راهرو های خالی خوابگاه آهنگ خوندم
با بچه ها اونقدر چیزی خوردیم ک حالمون بد شد
اونقدر خندیدیم ک دلمون درد گرفت
آخ ک زندگی همینه دیگه مگه نه؟
یادتونه اول سالو؟چقدر تلخ تحویل گرفتیم ۹۷ و؟؟
داره تموم میشه دیگه...سالی که با گریه شروع شده بود...
سالی که اول دفتر شعرم نوشتم
"بهار باش و به جان زمین شکوفه بزن"
انگار سوار یه ترن بودم ،
بالا و پایین،
سقوط و صعود...
هنوز که پرت نشدم از این ترن پایین:دی
از نعمتای سال ۹۷
آشنایی با فاطمه و صمیمی شدن با مریمه😌
خیلی های دیگه بودن اما این دو نفر...
نمیدونم غیر از اینکه شکر بگم بودنشونو چیکار باید بکنم:)
از پنجره اتوبوس به بیرون خیره شده بودم
و فکر میکردم چه دعای قشنگی کرد مامانم برام😌😌
به اینکه خدا برام حفظش کنه،
به اینکه با همه چیزایی که گذشته و مثل سابق نمیشه
میشه خوب بود،
میشه!
وقتی معلوم نیست قدم بعدی تو روشنایی روزه یا تاریکی شب؟
ب کمک سرپرست که هفته اول سرش غر زدم و دعوا کردم
میگم چشم قشنگ:) ببخشید ک من اونروز بد اخلاقی کردم،
میخنده که نه بابا...این چه حرفیه؟!
بعد برا هم سال خوبی رو ارزو میکنیم و میریم
بعد تر فکر میکنم،ما شاید ندونیم کی دل میشکنیم
اما حداقل اونایی که میفهمیم رو باید جبران کنیم دیگه؟
دنیا میتونه پر از بهونه باشه برا عذرخواهی،برا دل بدست اوردن،
برا خوبتر شدن:))
خدایا ازین بهونه های رنگی دستم بده
روزای اخر سال پرحرف تر از بقیه وقتام،
عاشق ترم
میتونم وسط سبزی آخر اسفند وایستم
موهامو بریزم دورم تا تو باد برقصه و چشمامو ببندم
عمیق نفس بکشم زنده شدن رو
حتی اگه این وسط اشکی از بین پلکام پایین بریزه
همچنان میتونم آبی باشم
و زمزمه کنم:
" here,where the sky's falling,i'm covered in blue"