دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

You can never break me

دائما یکسان نباشد حال دوران


منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشنو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم...
می پرم عاقبت اگر اینم!




صاد.ن




۲ موافق ۰ مخالف
نشو! من با نگفته گویایم
و
می پرم عاقب اگر اینم
اینا رو چجوری باس خوند؟

اولی رو ک باید بدون مکث بخونی

دومی رو اما:
میپرم عاقبت،اگر اینم!

چقدر بده اینجا قابلیت ویس گرفتن نداره:/

بح بح
چه وزنی
چه جست و خیزی
چه شوری

رباعیات صاد.ن.

:دییی

who cannot break you?

 No one

سیل که اومده، سوادم نم کشیده D:
آخرش نفهمیدم اولی رو:
«نشو من با نگفته گویاییم» چی میشه؟

واعای😅😅ببخشید

نشنو!
اشتباه نوشتم😓
عذرخواهم
+
از سری وقتایی ک نمیگیرم اصا😅😅

سلام
حالتون خوبه دوست گرامی ؟ :)
با عرض پوزش و شرمندگی با تاخیر فرارسیدن سال جدید رو بهتون تبریک می گم
و چه شعری :)
میشه در وب بنده هم منتشر بشه ؟
من یه عادتی دارم هر شعری خوبی می بینم میخوام بزارم توی وبم /:
در کل سلامت باشید و موفق 
امسال بیشتر توی وبتون ایجاد مزاحمت خواهم کرد D:


واااعاااییی😁😁😁

سلام:)))
حال شمااا؟؟؟
اقا حال و احوالتون؟
مشتاااق:)))ـ
سال نوو شمامم مبارک:))
بح بح،باعث افتخار منه ک شعرم تو وبتون باشه
در  کل خیلی خوشحالم برگشتید
همچنین
مراحمید اقا:))
خوشحالم میکنید با نظراتون

سفره ی امسال چشم به راه است 
 
بگذارید سماق بمکد
 
چیده نخواهد شد 
 
از این سفره ی سین ها 
 
از این رسم کهن سیرم
 
و دو چشمم سرکه فشان است 
 
سبویم را شکسته اند
 
هسته ی سنجد در گلویم نفسم را بند آورده 
 
درد سیب گلویم را گاز زده بلکه راهی برای تنفس باز شود
 
و من برای بودن ها با جگرم سپند دود کرده ام 
 
افسوس که عقل سیگارش را بر ساعد قلب خاموش می کند 
 
شیر و خط ها کردم
 
 و سرانجام سکه ام گم شد و سرگردان سرم بر تن گران آمد
 
و سین هشتم ناگهان سلام کرد
 
آری در گلستان هم سنبل قیام کرد 
 
افسوس که عقل سیگارش را بر ساعد قلب خاموش می کند 
 
***
 
آه
 
 سرودن به شب و گریه به وقت سحر است 
 
و سحر نزدیک است 
 
می خواهم قلم پای عقربه های ساعت را خرد کنم 
 
***
 
هنوز هم با همه سیری از این رسم کهن 
 
در لابه لای سفره ی سطرهای سخنم سین ها خزیده اند 
 
***
 
 سحر نزدیک است و ساغر گریستن را برکشیدم

این هم شعر سین هشتم از وکیل الشعرا 

قشنگ بود چقد،

افسوس ک عقل سیگارش را بر ساعد قلب خاموش میکند..
میشه مدتها غرق این جمله شد فقد..

چرا انقدر غمگین اما؟
چرا انقدر خسته از همه چی؟

بالاخره o_+

😅من خنگ نیستم،فقد فرایند دریافت مطلب دیر رخ میده برام😁

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان