چهارشنبه ۴ ارديبهشت ۹۸
ب امیرعلی میگفتم من نرفتم دانشگاه موندم برا تو سوپ درست کنم بخوری زود خوب شی،بعد تو نمیخوری؟؟چرا انقدر نسبت ب من بی توجهی میکنی؟
-از اخرشم دو قاشق خورد بح بح و چه چه راه انداخت ولی راضی نشدم-
بعد اونشب یه شکلات اورده میده بهم
میگه بیا اینو برا تو گرفتم،حالا هی بگو نسبت ب من بی توجهی میکنی😂
++از لذت بخش ترین قسمتای زندگی وقتاییه ک با ساجده میگذره
یه رفیق که عضو خانوادته جذابه واقعا
هم میتونم براش از کارای سرخودم تعریف کنم
-آنها ک هیچ کس نمیداند😁😁 -
هم میشه باهاش حرف فلسفی بزنم،
هم از کتابا بگم هم منظره های قشنگ،هم چشم چرونیام:)
باهم میریم دانشگاه ، و همینطور ک معطلیم از خل بازیام تعریف میکنم
باهم تحلیلای جذاب میکنیم،خیابونا رو می گردیم
جنسا رو مسخره میکنیم،
برام عیدی میخره،آب انار میخوریم
بلند میخندیم:)
باید برم بهش بگم چقدر خدارو شکر میکنم از داشتنش:))
اقا جذابه نگامون میکنه میگه بهتون نمیاد خواهر باشید
میخندم و نمیگم چون ما ی جور دیگه ای خواهریم😁😁
اخرش من یک عدد صورتی-قرمزم که از ماشین بنفشش پیاده میشم
وبا غرور راه خونه رو پیش میگیرم:)
+++چای میریزم با نبات ترش و کیک میارم
سه تایی با مامان بابا دور هم بخوریم
هم ترش بشیم هم شیرین
بابا حکایت میگه،من غرق میشم تو بچگیام باز
که قصه میگف برام:)
و هنوز همونقدر شیرینه برام این قصه ها حتا با چای ترش:))
++++مامان امیرعلی رو بغل میکنه ساجده داد میزنه
صالحه بیااا حسووودی کنیم
من اما از بدن درد حال تکون خوردن ندارم،
فقط از جیغ امیرعلی ک میگه:بغل گروهی
میفهمم ک ساجده هم بهشون پیوسته.
درسته ک به بغل گروهیشون نمیرسم،اما بجاش
مامان میاد تو اتاق و مخصوص بغلم میکنه و میبوستم:)
در جواب امیرعلی ک میگه ارزش نداش اینهمه راه بیای
میگه خیلیم ارزش داشت.
و این خیلی ارزشمنده:)این لحظه ها،این حس قشنگا:)
این ارزشمند بودنه،اون کیک خوردنه،
اینکه بابا لوسم نمیکنه چون تو تخت درازم اما یواش ب مامان ک بزور میخواد از تخت منو بکنه میگه استخوناش گرفته،
اینکه ساجده با اینکه میلی به آب انار نداره رفیق پایه میشه،
اینکه امیرعلی ته ته همه دعواها و سروکله زدنامون میاد بغلم و حواسش بهم هست:)
زیر لب زمزمه میکنم:"خانواده یعنی آرامش"
یعنی باشن ک از ارامششون تغذیه شم برا دیوونه بازیام:)
و خدایا...
خیلی شکرت😍