یوقتایی فکر میکنم
اگ جهان نیاز داره ترکیبی از خوبی و بدی
رنج و غم
زشتی و زیبایی
بغض و خنده باشه....تا به تعادل برسه
خدایا هرچی بدی،غم، زشتی،هرچی بغض هست
بذار رو دل من، بذار برای من،
تا جز زیبایی و خوبی و خنده نمونه تو جهانت.
یوقتایی فکر میکنی یه چیزایی انقدر تلخه تو دنیا
که حتا خود دنیا هم از غمش کز کرده یه گوشه دستاشو حلقه کرده دور پاهاش لب برچیده...
این درست نیست که فک کنیم دنیا جای بدیه
اما من یوقتایی میبینم ک ما ادما این دنیا رو به چه جای بدی تبدیل میکنیم،
میگم،چی میشه ک وقتی هم میتونیم قشنگی بدیم هم ندیم،
ندادنشو انتخاب میکنیم؟
چی میشه ک وقتی میتونیم هم خوبی کنیم هم بدی
بدی رو انتخاب میکنیم؟
من بارها به این فکر میکنم ک چرا انقدر آغوش بزرگی ندارم
تا جهان توش جا شه،
اما حالا به این نتیجه رسیدم،اگ دست به دست هم بدیم
آغوشمون اونقدر بزرگ میشه ک زشتی ها رو تو خودش حل کنه
به دخترک مو بافته ی تو آینه که از بین شعرت نگام میکنه میگم
تلاش کن،
تلاش کن برای بهتر شدن
و دست ازین تلاش نکش...
یه روزی حل میکنی تو بغلت دردی ک به چشمای این بچه ها بود
دردی ک به خنده هاشون بود...