دوشنبه ۱۲ مهر ۰۰
امروز فکر میکردم چقدر خوشبختم،
برای غمی ک تلمبار میشه رو دلم از شنیدن بحث «تقدس انگاری مادر»...
برای لبی ک میجوم از استرس نرسیدن به دوره هام تو این سر شلوغی...
برای کلافگی ازینکه نکنه مجبور بشم بین مجموعه و این مسئولیت یکیشو انتخاب کنم،
برای حرصم از اقای به ظاهر محترم عین با برنامه چیدنش ،
برای کفری شدنم از استادی ک برای تجربه های خاص حرفه ای داره اینا رو میگه،
برای خیال خوش پیدا کردن اون معلم خفنی ک تو ذهنمه و فکر تاثیرش رو ۷۰نفر سر کلاس،
برای غصه ام وقتی از کنار مدرسه رد میشم و فقط صدای معلم رو شنیدن،
امروز فکر میکردم چقدر خوشبختم برای داشتن این غم ها.
شکرت:)