دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

خدا که حواسش هست

یکی از بچه هام اول سال کتاب نداشت برا همین وقتی بقیه مشغول بودن بیکار می موند 

یا کلا کتاب نمیذاشت (بهش کتاب دست دو دادن)

یا اگ کتاب بود هوشش به بازی و شیطنت بود...

اولین باری ک تونستم درگیرش کنم وقتی بود ک برا دستورزی بهشون روزنامه دادم مچاله کنند بریزن تو ظرف و با گیره لباس از تو ظرف بردارن،

دیدم داره نق میزنه، گفتم چی شده؟

گفت:  علی ماهی های منو برمیداره، اینا ماهیای منه!(ب روزنامه های مچاله اشاره کرد)

و تا امروز میتونم بگم این اخرین بار باقی موند 

از کلاس و انجام فعالیت محرومش کردم، جاشو عوض کردم ، دعوا، اخم، محرومیت تفریح ...

ولی بی اثر 

تا

امروز زنگ تفریح اخر اومد کلاس داشتم سر مشق میدادم،

پرسیدم چیشده جواب داد،(شیطونی کرده بود کتک خورده بود 😬)

گفتم میای مدرسه چیکار ،میدونی؟

گفت با سواد بشم،

گفتم دیگه چی؟

گفت : بازی کنیم

گفتم اره مثلا ساعت تفریحا بازی کنی، دوستای جدید ببینی،

با ادمای جدید اشنا بشی مثلا من تورو نمیشناختم ولی مدرسه باعث شد باهات اشنا بشم،

تو غول بی سوادی رو میشناختی؟

گفت : نه من کارتون مرد عنکبوتی ماشین ها رو دیدم.

گفتم ولی قصه غول بی سوادی رو من فقط بلدم؛ فقط تو مدرسه است میدونی چرا؟

گفت : نه!

گفتم تو چون اومدی با سواد بشی غول بی سوادی هم میاد اینجا دیگ؛چون دوس نداره سوادو میاد گول بزنه بچه ها رو!

گف من قصه ی اونی ک دیشب دادید و حفظ کردم،(بهشون یه تصویر داده بود قصه بگن براش)

گفتم خب برام تعریف کن ببینم:

گفت یه محمد اقایی بود همش میرفت بالای درخت حیوونا رو اذیت میکرد 

تا اینکه یکبار افتاد گربه بهش خندید!

_ الان ب ذهنم رسید کاش ویس میگرفتم از قصه تعریف کردنش_

پرسیدم کی برات قصه میگه و چه قشنگ گفتی و خوشبحالت ک مامانت قصه میگه و این حرفا.

تو فک میکنی چرا محمد اقا میرفت بالای درخت؟

پرسید : غول بی سوادی گولش میزنه؟

گفتم ارهع منم همین فکرو میکنم!

تو خیلی خوب قصه میگی، میدونی اگ همه نشانه ها رو یاد بگیری میتونی خودت قصه بنویسی؟

و چشاش برق زد

و این دیالوگ ما همینجا تموم شد.

ساعت بعد کتاب فارسیشو گذاشت با اشتیاق نشانه رو پیدا کرد و رنگ کرد،

دستشو بالا برد و نشونم داد،

ریاضیشو گذاشت و حل کرد و هر یدونه اجازه گرفت و نشونم داد

و حس کردم بالاخره بعد از یک ماه و نیم داره لذت یادگیری رو میچشه...

 

امروز ب زینب گفتم میدونی خیلی خستم!

چون ما با یه هدف نمیایم مدرسه، من همه توانمو میذارم تا یاد بگیرن 

ولی اونا بفکر همه چی هستن غیر یادگرفتن،

میان ک اومده باشن....

 

شاید فردا حسین دوباره بشه همون حسین سابق.

ولی برای تمام جمعه ای ک صرف ساختن شهرک الفبا و غول بی سوادی و داستانشو و شخصیت پردازیش شد ،

همون یک زنگ حسین بسه:)

 

حس میکنم دیگ دارم انار های ریخته شدمو جمع میکنم...

امروز دوبار یادم اومد ک شاید این رفتار درست تر باشه 

و کی میدونه؟شاید برا جمله ای بود ک خانم ش بهم گفت.

خدا حواسش هست:)

 

 

بعدا اضافه نوشت:

بعد ترا مامان دانش اموز چند روز نفرستادش،

وقتی پیگیر شدم و گفتم چقدر بچه تون پیشرفت داشته در سطح خودش خیلی خوبه.

گف من نمیخوام.بچم باید بهترین باشه...سال دیگ میفرستمش.

و من نشد بگم که آه ک تو منی اگر کمالگرا بمونم و بچت منه اگ همینطوری بزرگش کنی...

و اینگونه بود ک علیرغم ساعتها حرف زدن و دلیل اوردن من دانش اموز نیومد مدرسه...

 

۵ موافق ۰ مخالف

درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی.....

خداکنه از پسش بربیایم‌...

جاانممم⁦♥️⁩🥰

❤️🌻

از صدتا کلاس بهتره خوندن این تجربیات :`)

باز تجربه کردن خودش یچیز دیگه اس.....

تا حالا شده سرشون داد بزنید؟

من این کارو میکنم. با خوندن این تجربه‌ی شما، عذاب وجدانم بیشتر شد.

البته من پایه‌ی سومم

بله شده

بله شده
زیاد هم شده متاسفانه

اشاره کردم ک اخم دعوا محرومیت....
نمیتونم بگم نباید عذاب وجدان داشته باشیم،
چون من هم اگاهم ک اشتباهه!
ولی میتونم بگم اقدام کنید،
منم موفق نیستم زیاد ها،
کلا روش های کنترل بیرونی خیلیی زود بازده هست و نمیشه این انتظار و از بقیه روش ها داشت...
ولی فقط باید صبوری کنیم...و زبانشونو یاد بگیریم
حتما کنار دعوا باید صحبت وجود داشته باشه ، توضیح چرایی باشه...

اینم بگم 
من معلم های خفن زیاد دیدم،
معلم هایی ک ارتباط بدون خشونت کار میکنن
معلم هایی ک تئوری انتخاب کار میکنن
و هیچکدوم اینطور نبودن ک مقدس باشن و بی خطا 
«در مسیر بودن» مهمترینه!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان