دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

این داستان بی مسولیتی و غر های زیاد

باگ خلقت من حساسیت بیش از حد نسبت به بی مسئولیتیه.

دائم در حال ارزیابی خودمم که ایا اینکارو بکنم /نکنم بی مسئولیتی نیست؟

اکثر سرزنش هامم مربوط ب همینه.

و اکثر حرص خوردنام!

همش میگم طرف چطوری میتونه فلان کنه؟

و واقعا برام عجیبه بعضیا چطور انقدر راحتن در مورد بعضی مسائل🥴

_گاها این عجیب بودن با رگه هایی از حسادت هم همراه میشه دیگه؛که اخ اگ من مث فلانی بودم انقد عذاب نمیکشیدم😅_

 

مدال دار این بی مسئولیتی امروز اقای خ راننده سرویس مون هست!

نمیدونم گفتم یا نه ولی روستایی که میرم جز روستاهای دوره.

و رفت و برگشت چیزی حدود دو ساعت راه هست.

سرویس ما به نسبت بقیه سرویس ها حدود ۲۰ دقیقه اختلاف حرکت داره(ما دیرتر راه میوفتیم، نه چون خوش مسیر تریم یا هرچی، چون راننده جوون و جاهله😅پر سرعت می‌رونه)

البته این اختلاف در ساعت قرار اولیه هست.و خدا میدونه تاخیر چقدر خواهد بود.

شاید در این چهار ماه سه هفته نهایتا (اون هم نه پشت سر هم) این مرد به موقع اومده باشه.

من خودم آدم ان تایمی نیستم راستش،ولی واقعا ناراحت میشم ازینک کسی رو معطل بکنم...

اما دریغ از ذره ای عذاب وجدان در ایشون! 

چهارشنبه گذشته که ۵ دقیقه بنده رو منتظر گذاشتن شما تصور کن با طرح پرسش «بیرون زیاد سرد نیست دیگه نه؟» من چه آتشی گرفتم!!

همونطور که دیرتر راه میوفتیم طبیعتا دیرتر از بقیه سرویس ها هم میرسیم.

یعنی حدودا وقتی ده تا ۱۵ دقیقه از وقت کلاس رفته!

و تیر خلاص برای امروز بود!

بنده پنجشنبه جوری آنفولانزا به دست و پام چسبیده بود که حتا توان بلند شدن از جامو نداشتم ، کلی هم رعایت و دعا که تا یکشنبه احوالم طوری باشه که مدرسه رو برم حتما.

طبق معمول رفتم سر سرویس پنج دقیقه گذشت گفتم خب طبیعیه...

پنج دقیقه دیگه گفتم صبور باشه....

چند دقیقه دیگه ..حدس زدم شاید خواب مونده باشه ...تماس...دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد.

به هرکس که حدس میزدم شماره ای ازش داشته باشه زنگ زدم!

حالا این وسط از مدیر زنگ زدم میپرسم چیکار کنیم ما؟

میگه شما بگید من چیکار کنم اخه؟ دونفر دیگه نمیان فلانی نیست، منتظر بمونید تا بیاد!

به خودم میگم بنده خدا شرایط دشواری داره!درکش کن...

و بالاخره بعد از ۲۰ دقیقه تو سرما نشستن برمیگردم خونه!

 

از طرف دیگه همکارم  وقتی دیده تاخیر  داشته پیاده مسیر سرویس رو پایین اومده  تا بین راه سوار بشه،

 

 همکار دیگمون هم شماره ای نداشتیم زنگشون بزنیم بنده خدا بعد از ده دقیقه ب من زنگ زدن که خبر دارید چرا نیومدن؟گفتم نه والا اینجوریه ،گفت من یخ زدم تو سرما!

 

 

پ.ن: بد ماجرا اینجاس که نمیتونم اونطور که شایسته و بایسته هست بنده خدا رو بجوم! به دو علت اول اینکه پنجشنبه عزا دار پدربزرگشون شدن 

دوم اینکه متاسفانه همکار و هم سرویسی هستیم که دلمون بخواد چه نخواد تا تخر سال و چه بسا سال های بعد چشم تو چشمیم....

 

پ.ن۲: تصورش میکنم که میخنده و میگه خوبه دیگه یروز بیشتر تعطیل شدید!

میشه پنج روز تعطیلی  ، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و شنبه و یکشنبه! یه هفته اس برا خودش!

۲ موافق ۰ مخالف

وای چقد رو مخه اینکه احساس عذاب وجدان و نارحتی هم نداره:/

خیلی!!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان