نمیدونم اینجا گفتم یا نه،
ولی یکی از چیزهایی که قبل شروع سال دوست داشتم با بچه ها تمرین کنم
«کارگروهی» بود.
و انجام این کار با بچه های کلاس اول در عین اینک خیلی سخت تر ولی بنظرم پایه ای بود.
اما
مشکلم از اول ک این فکر اومد تو ذهنم این بود که
من خودم بلد نیستم چطوری ب بچه ها میخوام یاد بدم؟
در نتیجه بدون هیچ ایده ای، فقط میزاشونو گروهی چیدم
و اجازه دادم با ازمون و خطا یاد بگیرن خودشون،چیزی ک منم یاد نداشتم.
شاید مهمترین هنرم در تعامل با هویت جمعی بچه ها این بود که
با تکرار مدام این جمله که «من دوست ندارم خبرکشی بشنوم» اجازه ندم جمعشون از درون خراب بشه و یجورایی خودمو از قضاوت کنار کشیدم.
از انصاف هم دور نشیم پیشرفت زیادی داشتن ،
یک کاری که تقریبا هفته ای دوبار داشتیم این بود که به هر گروه کتاب داستانی برای تصویر خوانی بهشون میدادیم ، یا در طول هقته یه عالمه بازی گروهی کارتی داشتیم
و خوشبختانه از ۵ گروه ۵ نفره میتونم بگم یک گروه بودن که هنوز وقت تموم میشد و اینا داشتن دعوا میکردن.
بقیه گروه ها م خودشون تقریبا شیوه رو بدست میوردن
مثلا گروه هایی که بچه ها ی منعطف تر یا هم گن تری بودن
تقریبا همه تعاملی برخورد میکردن....یا گروه هایی که قلدر داشتن دیکتاتوری میشدن😅ولی بازم کارشونو پیش میبردن و یجورایی شاید چشیدن لذت بازی به پذیرش این زور میچربید.
حالا،
منِ کارگروهی نابلد با یه عده ی دیگه کارگروهی نابلد ، باید تا هفته اینده درس پژوهی تحویل بدیم.
و خیلی وضعیت دشواریه!
چون دوست دارم گروهمون مثل اون بچه هایی باشه که همگنن و تعاملی پیش میره کار
ولی ....🤦
توصیه ای اگ دارید میپذیرم :)