بین زیورآلات اونی که دوست داشتنیه برام دستبنده.
و از سرویسم این تیکه رو دارم با خودم.
امروز حاضر که میشدم یهو متوجه شدم نیست!
و یکهو مرور شد هرجا که رفتم...
و کلی استرس و نگرانی و ترس برام حاضر شد .
کلی فکر که حالا چیکار کنم؟کجا گمش کردم؟نکنه پیدا نشه؟به علی چطور بگم؟وای چقدر دوسش داشتم، وای چقدر پولش بود و وای یادگاری بود و....
گفته بودم قبلا آدم از دست دادن نیستم!
بهش گفتم : دستبندم نیست.
شوکه شد، باهم مرور کردیم جاهایی ک رفتیمو، زنگ و پیام و این ور اونور...
ولی میدونی چی ارزش داره؟
اون«فدای سرت»
اون «غصه اشو نخور»
اونجا که میگه« اگه پیدا نشد یکی عینشو برات می گیرم»
اونجا که صد بار بعدش میگه «فکرشو نکن....»
و من میدونم نقطه ای از زندگی نیستیم که بی ارزش باشه برامون این هزینه.
میدونم خودمم ادم درخواست دوباره دستبندم نیستم، ولی...
این حرفا برام معنی داره:
|تو ارزشمند تری.|
دستبندمو پیدا کردم .
ولی ، من چیز ارزشمندتری رو یافتم.
چیزی از جنس شناخت.
از جنس ارتباط و پل زدن.
+یکبار ساجده از استادش نقل میکرد:
به چیزا ،اونقدر که براتون ارزش داره واکنش نشون بدید.
و دارم سعی میکنم تو کاوش این باشم.
++از وقتی ارتباط همدلانه تمرین میکنم
میبینم یه جاهایی علی چقدر بلده اینو اجرا کنه!
پ.ن: الان نیای بگی پس خودم بت همدلانه یاد میدم کلاس نمیخواد،جلسه ای ۱۰۰ خودما😂😂