این روزا خیلی شلوغم.
هنوز برنامه ریزی نکردم و این باعث سردرگمیم و گیجی میشه...
دوباره جون تازه ای به مجموعه اومده.
خوشحالم ازین بابت.
از پس رنج هایی که هرکدوم چشیدیم و تغییراتی که تجربه کردیم نورای جدیدی داره متولد میشه بنظر.
اضافه شدن خانم الف هم موثره...
امیدوارم سال تحصیلی باعث فروکش کردن این شور نشه!
باید جلوی این میلم که این کارم با من،اون کارم با من، رو بگیرم.
برنامم برا نورا تجربه ی کلاس فبکه.هنوز هیچ ایده ای ندارم البته براش!
فقط میخوام اونچه یادگرفتم رو در عمل تجربه کنم.
حالا چیشد ک ابن جرقه خورد؟
داشتیم تو جلسه موسسه درمورد دوره جدید فبک صحبت میکردیم
بحث سر کارایی فبک شد.
از من پرسید ک استفاده کردی؟
و من خیلی متعجب گفتم معلومه که نه!من احساس کفایت اطلاعات نداشتم!
خانم ش هم گفت صالحه این برا روحیاتته!وگرنه که کافی بوده:)
با خانم ش درمورد کمالگراییم خیلی صحبت کردم و این لحظه بود که سیلی حقیقت ب صورتم نواخته شد 😅
خلاصه مصمم برا این کار و خیلی هم رو کمک خانم ش حساب کردم از نظر محتوایی.
و اما موسسه هم کاراش جدی شده.
دارم مسئولیت هایی رو تجربه میکنم که برام استرس داره یکم
ولی حس میکنم بزرگم میکنه.
هم شبکه ارتباطیمو تقویت میکنه وهم یسری مهارت های مدیریت پروژه و ...
قبلا در ابعاد کوچک تر تجربه مشابهشو داشتم.
ولی الان قراره بزرگتر بشه و من دائما دارم چک میکنم چطوری هندلش کنم.
امیدوارم از پسش بربیام.
و
کلاس همدلانه م این هفته تموم میشه...
من خعلی دلتنگش قراره بشم.
و مرددم ک دوره آقای صاد رو شرکت کنم یا چی؟
ازطرفی دوست دارم بیوفته ب مرداد که بار مالیش کمتره
اما از طرفی نگران کارای موسسه هم میشم.
ک اخر تیر افتتاحیه داریم ان شاالله.و نیمه مرداد باید ثبت نام رو ببندم.
تصمیم دارم باشگاه رو یه روز درمیون کنم،
بجاش درسو جدی بیارم تو روتین.
اخرای ماه خیلی داشتم خودمو سرزنش میکردم
بعد نشستم فکرامو احساسمو کارمو اهدافمو مرور کردم.
دیدم تک تک کارایی ک دارم میکنم در راستای رشدمه.
خودمم بابت نیاز ب استراحت سرزنش نکردم دیگه😁
ک نه باید چارساعت بخوابی، خوابمو ک رصد کردم دیدم واقعا میانگین ۶ ساعت
برا من عالیه.
مدتهاست که دیگ بیشتر از ۷ ساعت خواب نداشتم و این خیلی خوشحالم میکنه
چون یکی از علائم بدحالی روحی برامن اختلال خوابه!