موقع خواب گفتم میخوای نیت کنی فردا چی باشی؟
گفتم متعهد بودن تو برناممه،
ولی بیشتر اوقات متعهد سرزنشگرم.
ناهار گذاشتم ، صبحانه خوردم و زیر دوش به خودم گفتم
بیا متعهد و متوکل باشیم ببینیم چی میشه.
امروز تعیین جا داشتیم و خب خیلی نگران بودم.
گفتم میتونی نگران ِِناراحت باشی هم میتونی نگران سرخوش باشی😅
تصمیم گرفتم نگرانِ سرخوشِ متوکل باشم 👣
همون روستای پارسال افتادم.
و به حسام ک رجوع میکنم بیشتراز نگرانی در حال برنامه ریزی ام.
چون یک متوکل به فکر قدم های خوشه و باقی کارو که دسترسی نداره بهش
به کاردون می سپاره:)
البته یه تردید هایی هم درمورد پایه انتخابی دارم.
پارسال ابلاغ دوم گرفتم، ولی از جایی که برام چندان تفاوتی نداشت
و زبانی توافق کرده بودیم با دوستم که اگه اون اومد اونجا بیاد دوم
جامو باهاش عوض کردم.
ولی امسال تصمیم ندارم این اتفاق بیوفته.
برا همین یک تردید و نگرانی درمورد پایه ای که هستم دارم.
چون همکارای پارسال به احتمال زیاد بیان مدرسه و بخوان بچه های پارسالشون رو بردارن.
دوست ندارم سر تعارف،دوستی یا هرچی پایم عوض بشه
و از طرف دیگه راهبر اصرار داره منو دوباره اول بذاره
این در عین حال اینکه برام خوشاینده چون به منزله تایید کارم هست
استرس آور هم هست دیگه!
خلاصه دیگه
همین:)
تو پویش لحظه هام هستم
و برام شگفت انگیزه که میتونم چه مدل هایی باشم:)