سیلی زندگی اونجاست که
داری با عمیق ترین رنج های درون و گذشته میجنگی،
عمیق ترین مواجه ها و سوال های فلسفی رو کندوکاو میکنی و رگباری از سوال های ناتمام و بی جواب داری.
|و باید ادامه بدی...|
در یکی از هزاران دوره ی «عدم تعادلمم»
و همینطور که به «کیستی»م
به «مسیر»م
به همه چیز درحال «عمیق »نگاه کردنم
باید به قرار ها و کلاس ها برسم
طرح و نقشه بریزم و راه «برم».
در صورتی که شدیداً میخوام «بایستم».
از ته قلبم غبطه دارم برای کسانی که راهشون روشنه!
و فکر میکنم من مدتهاست دنبال نور درحال دویدنم....
پ.ن: همین لحظه ست که اذان گوی گوشیم میخونه:
« تَوَکَّلْتُ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَایَمُوتُ
و الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً
ٱللَّٰهُ أَکْبَرُ...»