شنبه ۱۷ آذر ۰۳
۱.دلم برف میخواد
سکوت شب برفی
قرمزی هوا
و یار
بریم نصفه شب ،فارغ از همه زندگی به صدای برفای زیر پا گوش کنیم.
بلند بلند بخندیم
و روی برف ها دراز بشیم.
۲.یاد اون شعرم همش
«فصل عوض میشود
جای الو خرمالو مینشیند
و جای دلتنگی، دلتنگی.»
مطمئن نیستم دقیق خاطرم باشه
اما شبیه احوالت این شبها و روزهامه.
۳.دوره ای برای معلم ها در موسسه داریم
مدیر پروژه منم
چیزهایی نوشتم
و برنامه هایی ریختم
باید برم کم کم انجامش بدهم.
برام مهمه که خیلی با کیفیت و تمیز باشه!!
۴. از مرکز ب فرهنگیان دو هفته قبل خانمی بهم زنگ زد
که فلان دوره ی خفن رو داریم میای؟
گفتم نمیرسم و قطع کرد.
دفعه ی پیش خیلی اصرار کرد.فهمیدم دست امید از من کوتاه کرده!
۵. اینکه مامان و بابا دارن پیر میشن
غمگینم میکنه.
۶. و در نهایت به خودم گوشزد میکنم هر از چند گاهی
که یفعل الله مایشا بقدره و یحکم ما برید بعزته💚