پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵
من این سر کوچه تو هم آن سرهر یک به قصدِ مقصدی هستیمتو می روی باران بگیرد شهردرگیر بی وزنی شود این شعرمن مثل"اسماعیل اول" خسته از این جنگبعد از شکستی سخت از تو ؛مرده ام در خودتو فاتح این نابرابر جنگمن زخمی از پیکارها با من..."من" زخمی پیکار با "من"هاستاین خستگی از امتداد جنگ در خویش استبا من بنوش از "زهر" این فنجانپایان بگیرد کارمان با "مرگ"!پایان بگیرد کار اگر با مرگپایان دهد این "خودکشی" من را...هیتلر بمیرد بهتر از اینکهشهرش بیفتند دست روسی ها!صالحه.نپ.ن:«خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم...دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم»"علیرضا اذر"
پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵
خوبه که ادم کسی رو متنر خودش نکنه!!خوبه انقدر بی خیال نباشهیکم ارزش قائل شدن هم خوبه
سه شنبه ۱۶ آذر ۹۵
حالم بده...همه گویند ب انگشت اشاره مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟انگشت اشارمو گذاشتم رو سین حسین و گفتم ارباب...به خدا بگوب چشای اشکیم زل زدم صاحب الزمان...ارومم کن
دوشنبه ۱۵ آذر ۹۵
چشم هایت معجزه ی الهی اند!انگار تمام مستجاب الدعوه های شهر...از زیر نگاه تو رد شدند!!چشم ات را به من بدوز؛تا از پیراهن و روسریم معجزه سراریز شود:)صالحه.نپ.ن:وقتی به من نگاه میکنی حس میکنم دارم آیت خدا میشوم..بازهم معجزه بساز با چشم هایت:)
يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵
خدا نکند که حالت شبیه من باشدخدا نکند که این قدر بد باشی...صالحه.ن
يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵
بیدارم و کابوس میبینم که رفتی!از خواب پا میشم...نبودت اتفاقی نیست!صالحه.نپ.ن:همینجوری بود!ینی در واقع؛ از این مسئله که"سوررئالیسم ها به هرنوع خواب دیدن در بیداری اصالت هنری میبخشن"این تصور تو ذهنم اومد
يكشنبه ۱۴ آذر ۹۵
بدم میاد!!تو که غریبه ای...تو که انقدر دوری....چرا به خودت اجازه میدی اشکای منو ببینی؟؟ابلهانه ادامه بده به تفکرت که از فشار درساست!!ابلاهانه همچنان منو نشناس!!بذارم بدم بیاد هر لحظه بیشتر و بیشتر!!!
شنبه ۱۳ آذر ۹۵
اینبار که آمدی...پیش از اینکه لباس هایت را عوض کنیدلِ مرا بتکانمرجعِ ضمیرِ درد را؛ از شعر هایم بیرون بران...آنگاه بنشین تا بپرسم:چای دارچین میخوری یا هِل؟صالحه.نپ.ن:پست رمز دارم پرید!نتم قطع و وصل شد و پودر شد تموم اون ترانه ای که نوشته بودم!سراغشو نگیرید لطفا!بسی غمین :|
شنبه ۱۳ آذر ۹۵
با تموم خلوتی که اینجا داره و هیچکی نمیخوندشدوسش دارم...خوبه که هست و میتونم راحت بنویسم...خوبه که لازم نیست اینجا تو قید و بند واژه باشم...خوبه:)الله جان...بغضمو میبینی؟؟شکرت:))