دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

کمیاگر




با"عطیه برتر" بود که با "پائولو کوئلیو" نویسنده ی  دوست داشتنی آشنا شدم.

کتابی که از "عشق" گفته بود و انقدر دوست داشتنی و کم حجم بود که حتی یک ساعت هم وقتم را نگیرد

اما انچنان مرا به فکر فرو ببرد که بیاندیشم:اگر همه این کتاب را بخوانند دنیا خیلی جای بهتری خواهد بود...

و بعدتر که "کیمیاگر" را خواندم به یقیین رسیدم این خاصیت این  نویسنده  است

 که مثل پرتقال خوشمزه و دوست داشتنی بنویسد:)

انقدر خوب که باید همه، بارها و بارها و بارها....بخوانند اورا.

شاید هیچ کتاب دیگری به اندازه ی شازرده کوچولو جذاب نباشد

اما کمیاگر شاید لحظاتی حس و حال شازرده کوچولو را زنده کند:)




کمیاگر رمان دویصد و چند صفحه ای پائولو کوئلیو

داستان نمادینیست از مردی که دنبال گنج سفر میکند...

ترجمه ی خوب ارش حجازی...جملات ساده و  فلسفی...

و روح وحدتی که بر کتاب حاکم بود همه و همه باعث صدچندان شدن لذت این کتاب بود.

چیزی که از همه چیز برای من جذاب تر بود نگاه نویسنده بود که انگار  بالای صخره ای ایستاده

و عرب و غیر عرب و مسلمان و مسیحی و کویر نشین و صحرا گرد و دریا نورد و همه و همه را از یک روح میبیند

و ورای این همه دعوا ،به همه چیز نگاه میکند!


اگر در روزمرگی های این روزها خود را گم کردید

کمیاگر را بخوانید ...نه یک بار که هزار بار....




+اندیشید:شاید خدا صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند.



+هر روز ابدیت را در خود دارد


+گفت:«دارم میروم و میخواهم بدانی که دوستت دارم چون....ـ»
فاطمه به میان حرفش پرید:«پیزی نگو.دوست داری چون دوست داری برای عشق ورزیدن هیچ دلیلی وجود ندارد»
اما جوان ادامه داد:«دوستت دارم چون رویایی دیدم،با پادشاهی ملاقات کردم،بلور فروختم،صحرا پیمودم،برای یافتن مکان یک کمیاگر به کنار چاهی آمدم
دوستت دارم چون سراسر کیهان برای رساندن من به تو همدست شده»




+انسان خوشبخت انسانی است که خدا را درون خود دارد
و میتوان خوشبختی را در یک دانه ی شن صحرا یافت





+جوان در روح جهان فرو رفت
 و دید که جهان بخشی از روح خداست و
دید که روح خدا خود اوست و دید که بدیت ترتیب میتواند معجزه کند




+مهم نیست چه میکنی
 هرکس بر روی زمین همواره تجلی بخش بنیادی ترین رسالت در سرگذشت جهان است
و اغلب این را نمیدانند...



۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

«من دور خواهم شد؛و باز فرو خواهم رفت»





"دلم برای خودم تنگ شده است."
این تنها جمله ای خبری نیست!
کسی که دلتنگ خود است؛
احتمالا جایی خودش را جا گذاشته،
گم کرده یا حتی پنهان نموده.
می خواهم خودم رازیر پتویی...
رو اندازی...
گوشه ی اتاقی...
جابدهم و انقدر در خودم فرو روم تا از زیر آوار درآید تمام آنچه از من جامانده.
آنقدر در خودم غوطه ور شوم
تا رو به بارانی به شیشه ی وجودم تکیه دهم و فنجانی چای مهمان کنم سردی به شب نشسته را.
و حال...
به آسانی تکیه زدن پیشانی ام به دست
در خود فرو خواهم رفت تا بیابم آنچه گم کردم!




صالحه.ن

پ.ن:سکوت یک دیوانه به جایی برمیخوره اگه مدتی به جای نوشتن فقط شنونده ی حرف ها و نظراتون باشم؟

نقل قول نوشت:«من دور خواهم شد و باز فرو خواهم رفت...»مصطفامستور
۲۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

«و فرو میرم...اینبار تا سینه،گمانم!»*

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

میخام غر بزنم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

«پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود»


عکس و تصویر

تو آن رازِ آشکاری هستیکه همه میدانیم؛
آری...بیشک همه.
و دم فرو بستیم.
و واهمه داریم.
واهمه داریم از به زبان اوردنت.
لیکن هیچ کس نیست که باورت نکرده باشد.
رازی که بی صدا در گلوی همه فریاد میشوی...
و جز قلب هایمان کیست که بشنود این فریاد را ؟
کیست که تپنده قلبی داشته باشد و انکار کند تو را؟


صالحه.ن
۱۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

گفته بودم...!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چقدر عمیق و دردآور است!




در نیمه باز مانده بود و سوز می آمد .
مادرش بلند گریه میکرد ؛
پدرش پیشانی به عصا تکیه زده بود و آه میکشد .
و خوشبحال برادرم که هنوز نمی فهمید...
"مرده است"چقدر عمیق و دردآور است!



صاد.ن
۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

«دولت عشق آمد و من...»



جداست این حکایتِ عشق از حسابِ جهان
که در عدد و رقم منطقش نمیگنجد !




صالحه.ن

پدر میگفت:«بیخود چرتکه ننداز برای آرزوهات! اگه بخواد همه چیز روبه راه میشه!بخواه...!»
۱۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خستم از جماعت معذور از همه وعده های دورادور!


۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

به خاطراتت



به خاطراتت بگو...
دست از سر من بردارند!
فکر کردی حق داشتی؟؟
مرا بگذاری وسط برزخ ِ خاطراتت
که نه پای رفتن داشته باشم
و نه جانِ ماندن
بعد هم بروی به امان خدا؟


صالحه.ن
۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان