دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

پازل

جلسه های فلسفه ورزیمون یکجوری دلچسبه برام که اونشب میخواستم برم مشهد و نگران بودم جلسه تموم نشه و من از وسط پاشم

و دیشب با وجود ترکیدگی خونه و ترافیک کارا بدو بدو از ارایشگاه خودمو به جلسه برسونم.

مخصوصا که بحث حول محور دغدغه ی پررنگ شده ی این روزهام میچرخه

«کیستی»

و جالبه که انگار همه متبلا به این مسئله هستن!

و شما نمیدانید چه لذتیست که با ادمهایی که هم-سوال شماهستند فکر کنید!

 

اخر جلسه گفتم

اموختم اینه که :

من هستم؛ هر آنچه که هستم و هر آنچه که نیستم...

 

شب تو راه که می اومدم

(از سلسه مکاشفات حین رانندگی در تنهایی)

بیشتر که فکر کردم دیدم:

من هستم، هر آنچه که هستم و همانگونه که نیستم

هرآنچه میتوانم باشم و همانگونه که نمیخواهم باشم.

و این رو یک پازل میدونم که تکه تکه کامل میشه

شایدم یه تکه پیدا بشه که بهم نشون بده تا الان هرچی چیدم یجور دیگه بوده!

 

 

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

زنده بودن

اونروز از خودم پرسیدم صالحه چرا اینکار؟

و گفتم 

چون بهم حس زنده بودن میده.

لحظه های که با بچه ها میگذرونم تماما دراون لحظه حاضرم و هستم.

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان