دیوانه

مادر از داستان "زمین فدک" فهمید ؛

بغضِ نشکسته یِ بارانیِ من ،خطر سیل گرفتست اینجا...صالحه.ن

مست از نگاهِ یارم و درگیرِ تلخی اشاز مزه ی لبت رسان از دست میروم!صالحه.نپ.ن:خدا شاهده همینجوری

لبریزِ اشک گشته دوباره بغضِ خدا...باران گرفته شهرِ مه گرفته یِ من!صالحه.نپ.ن:آه از نفس پاک تو و صبح نشابور...امروز صبح بالاخره یکم بارون زد؛الحمدالله!

از بغض هایِ پر غمِ شب ها که بگذریم

مگر این پیرهنِ بغضِ من اندازه ی ایوب شودگرنه کس طاقت این صبر ندارد جز او...صالحه.ن

خنده هایش اسیر طوفان شددختری که دلیل باران بودصالحه.ن

یلدا دوباره بارداره یک دقیقه بیشتر باش...شاید فرشته ایندفعه از "اومدن"آبستنش کرده...صالحه.نپ.ن:پیش پیش یلداتون مبارک:) ما که باید تو این یه دیقه بیشتر هم درس بخونیم!!به شما امیدوارم خوش بگذره:)

باید که حضرت پاییز را عاشقش کنیمشاید پشیمان شود از رفتنش کمی...صالحه.نپ.ن:من رفتن پاییز ندوس!

چادرم به بغض او گرفت و از سرم کشیده شدبیشترمراقبِ حجاب و دستِ من که چادرم گرفته باشصالحه.نپ.ن:عایا منظور میرسد؟برداشتتون چی بود؟بنظر بی ربط نیومده که؟