دیوانه

بار سفر بسته ام به سمت خزاننگو بمان که توحالم نمی فهمی...صالحه.ن

چشم های من برای گریه در فراغتان کم استچشم در کجا کرایه می دهند؟جان بغضمان به لب رسیدصالحه.ن

کار دلم از حافظ و دیوان پر از شعر گذشت استباید بروم پس بدهم یک دلِ خوش فال بگیرم...صالحه.نپ.ن:همینجوری نوشت بود دلمان خدا رو شکر خوش فال است:))

آنچنان شد دلمان بند شما جان شما..که اسارت شده جزئی ز وجود دل ما !!صالحه.ن

قسمتم نیست هم اغوش ضریحش باشمزیر ایوان طلای حرمت خواب نجف می بینم...صالحه.نحرم همسایه جانمان：)دلتنگ نجف زیر ایوان طلای رضا علیه السلامعکس نیز بعدن می افزاییم

چند خط مانده که آشوب به غوغا برسد

- همسایه جان سلام:) نذر دلت قبول:

از تمام شاعرانه های این جهانشعر های موج دارشعر های نوسپید ها...شعر های رنگ رفته اش نصیب من شده!!شعر های ناب و عاشقانه ؛  مال خوب هامن که راضیم به سهم اندکم!غزل از آن توترانه های جاودان برای خوب هااز تمام شاعرانه های این جهاناندکی خزان به من بدهراضیم به کمبه این رنگ رفته هاصالحه.ن

گلیم کهنه ی من قالی سلیمان نیستولی میان رج به رجش زندگی جاریستنه صبح پاک بهارم نه گرمی تیرمشبیه که نه من تمام پاییزمهنوز زرد و فسرده...هنوز بارانینفس کشیده ام اما...اگرچه زندانیاگر چه سخت ... اگرچه جـان فرسـاتمام میشود این رنج های کهنه و نوپاشبیه میوه های کال و سبز بهارجوانه میدهد اخر درخت های انارخوشم هنوز به این خنده های بی پایانخوشم که نفس میکشم؛ اگر چه در طوفانصالحه.ن

فال یک قهوه ی تلخ
توی چشمان من است
عینکت را بردار
این جهان خوب تر است...

صالحه.ن
پ.ن:از فواید کور بودن اینه ک خیلی دور رو نمی بینی و حواست از نزدیکی ها پرت نمیشه:))