يكشنبه ۹ اسفند ۹۴
داستان این رمان داستان یه رقاصه در زمان پهلویه...داستان کسی که بخاطر دل پاکش عجیب بزرگ میشه!
و داستان سادگی کسی که به خاطر انسانییتش...عجبیب میره!
چند تیکه از این کتاب:
می دانی حاج امین! کار های خوب و بد،صواب و گناه،ئر فرهنگ ما امدازه واقیشان را از دست داده اند و شده اند اندازه لباس هایی که ما برایشان قواره کرده ایم...بالا رفتن از خانه ی مردم را بد می دانیم،ولی دروغ و غیبت و تهمت را گناه جدی تلقی نمیکنیم!باید دید که وزن و اندازه ی هر کدام از اینها پیش خدا چقدر است؟!
ملاک، نظر خداست...نه دیدگاه ما!
تا آنجا که یادم میاید،گفته ام:«فلان، فوقش یک جمله هم اضافه کرده باشم که:بهمان!»
تاب بیاور مرد! گفتم که: طوفان دیگری در راه است!!
گفتم:سرت در چه حاله؟هنوز درد میکنه؟
گفت: اصلا و ابدا. ولی دلم خیلی می سوزه!
گفتم: واسه چی؟
گفت:اون موقع که میتونستیم درد بکشیم،قدرشو ندونستیم!حالا که جنسشو،منشاشو،ماهیتشو میفهمیم دستمون از هرچی غم و غصه ی دنیاست خالیه!
از کتابهای دیگه ی سید مهدی شجاعی که من خیلی دوس دارم بخونم ولی هنوز نتونستم «پدر،عشق و پسر» ولی شما بخونید من یه تیکش رو خوندم خیلی جذاب بود!
سید مهدی شجاعی..