سه شنبه ۱۱ اسفند ۹۴
شاه راه شعر های من...ریشه های توست!
سه شنبه ۱۱ اسفند ۹۴
یک اتاق کوچک...یک پنجره پر از باران...من!یک فنجان قهوه...دفتر شعرم...من!خودکشی!یک صدا خفه کن...!خودکشی!محکم میشود صدا خفه کن روی اسلحه ام...وتیری خلاص میشود!وکسی می میرد!....یک قتل به انجام می رسد.... یک خود کشی...کسی_یک شاعر_دفتر شعرش را به آتش می کشدبا یک اسلحه...صدا خفه کن! وتیتر اول روزنامه ی فردا:....مرگی عجیب در اتاقی کوچک... خودکشی!
سه شنبه ۱۱ اسفند ۹۴
بدنم درد میکند...مثل معتادی که در حال ترک است...بدنم درد میکند...و اشکهایم...ودرد هایم...و این «من»........انگار این من درد میکند.....حالم خوب است!فقط کمی... وجودم درد میکند!
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
من از هوای بارانی... شعرم نمی آید!این فصل را با نام تو آغاز کرده ام...برای همین استآسمان می بارد...ولی...من از هوای بارانی...شعرم نمی آید!
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
چه ساکت است... این اتاق خاموش...وچه آرام.. این شب بی پایان!مــــــــــــــــــــــــــــــن..یک دخترم!با گیسوان شانه خورده در افسون شعر ها!من...پژمرده ام میان قافیه ها و ردیف ها...تنها...چند گام...بامن قدم بزن... «تا عطر کوچه ها...هوای تو را بگیرد..»
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
آلبالو های قشنگ...آلبالو های بالای درخت...آلبالو های سرخ... «کجاست تک درخت باغچه؟!»
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
شاید...شب پسر بچه ای با مو های طلایی باشدکه زیر ملحفه ی ستاره هالالایی ماه را...تکرار میکند!
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
تمام بغضم راحراج کرده ام...
حراج لحظه های تنهایی ام...
ودر این بازار سیاه
خودم
سر خودم
چانه میزنم
:...ارزانتر بفروش....
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
من از غرور فرار کرده ام...وتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاسردی اسفند..هزار نقطه چین گذاشته ام!!
دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
بهار مراقب باش!...اینبار هوای آمدنت تب آلود است!!