آن نیمه از من
آن نیمه ی زیر آوار پاییز مانده ام
یک شب بارانی-همان شب فقط-
از زیر آوار بلند شد
دست ودل از هم پاشیده اش را سرهم کرد
قلبش را در گردنش آویخت
و زیر باران رفت
شعری از شاملو خواند
و آنقدر عمیق خندید
که لبخند دوخته اش
از گوشه ی صورت
روی زمین ریخت و خیس شد...
صالحه.ن