از اسمون سیل میبارهـ
تمام چادرم خیس ابه حتا مانتو و شال و شلوارم
بعد خوشحال فیلم میگیرم و مسخره بازی تو خیابون
با نیش باز ب ساجده میگم
از لذتش هیچی کم نشد نه؟😁😁
داشتم فکر میکردم
خانواده اونجاس که وقتی مشکلی برای یکی پیش میاد
همه دور هم جمع میشیم
من در سوئیتو که تا الان باز بود میبندم
و باهم دست به دست هم میدیم ک حل کنیم مشکلو
حتا اگ ناراحت باشیم و عصبی
یه سوژه پیدا میکنیم که بخندیم😌
بابا دراز کشیده بود و دستشو باز کرده بود
خودمو تو بغلش جا کردم،سرمو گذاشتم رو بازوشو و خوابیدم
ازون خوابا ک بعد مدتها بیخوابی اروم میگیری😋
یا مثلا از خواب بیدار شده بودم کل بدنم گرفته بود
رفتم جلو بابا نشستم مشت و مال میده حسابی،
همینطور ک چشام بسته اس،میگم حالا باید برم برا سانس دوم خواب چون دیشب بدنم گرفته بود هیچی نفهمیدم اصا😁
تو راه نماز ساجده میگه جمعه نیست کع؟
میگم نه چهارشنبه اس،میگه خداروشکر😁
به مامان اشاره میکنم چیو خداروشکر😓
میوفته دنبالم و تهش یه پس گردنی😅😅
-خدایی چهارشنبه ها رعایت لازمه،اما نمیشه اذیتش نکرد😁-
داریم اسم فامیل بازی میکنیم،
من تک،ساجده و مهدی با هم،از عمو میپرسم فندق میوه اس عاخه؟
عمو میخنده که منو تو دو راهی نذار،
بعد میگه هرچند شما دو نفرید اما این ادم خطرناکیه😀
میخندم ک باز در حق ما بچه های دوم اجحاف کردید😅
بابا پیشونی عاطفه رو میبوسه،رو به ساجده با صدای بچگونه میگم
میبینی فقد عاطفه رو بوس میکنه:/
میگه:حسوووود خوبه امروز بوست کرد😰
ولی من نمیگم ک به جانا حسودی نمیشه کرد😊
ازم میپرسه خبریه؟میخندم و میگه از خنده هات معلومه هست
جانا همونه ک از خنده هات میفهمه حرفاتو😍
اینکه جانا رو بغل می گیرم و رفع دلتنگی
بجز قشنگی نیست اینروزا
خدایا یه حال قشنگ ،
یه یهویی ناب بفرست برا همه
بیخوابی بی خوابیه،
حتی اگه زود بخوابی،
یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات...
مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب
که روشن بشه پوست دستم.
پرسیده بود
صبر چیه و مصداقش چیه...
نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،
شروع کرد به حرف زدن،
نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!
هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،
هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه
دیوونگی نشسته به جای تو!
داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب
اما دیوونه پا برهنه دوید وسط حرف:
همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،
صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب...
مصداقش شعرای سعدی،
وقتی بغ کرده میگه:
"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"
همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت
میشینی بزرگ علوی بخونی...
همین صبره،
ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.
صورت مامان بزرگتو دیدی؟
همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشماش،
حتا خط خنده ی خودت،
صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی...
همین که مطلوب نیست و خبر نداره
همین دلشوره های اول سال
همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.
صبر بی خوابیه
که راه خودشو پیدا میکنه...
به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم...
صالحه.ن
پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)