دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

اینهمه رنگ،اینهمه نقش

بکشی دست روی تنهاییش

دست در دست جانا میریم بیرون
درسته که وقت کمه،درسته که همش بابا زنگ میزنه
اما هیچی باعث نمیشه قدر ندونم دستی رو که گره میزنم تو دستاش😊
اگ کسی رو دارید ک وقتی بهش فکر میکنید
تمام صورتتون پر لبخند میشه،میفهمید از کی حرف میزنم😉


اصفهان شهر پررنجیه برا من،
شاید روحم قبلا تو وجود پسری بوده که عشقش اونجا ولش کرده!
اما به هیچ بغضی اجازه نمیدم از دلبرونگی قشنگیاش کم کنه😄
شاید مثلا  به بابا بگم
:مهم اینه دودش تو چشم ما میره"
بعد از دودای دورم اشک حلقه بزنه تو چشمم
اما دست میکشم به تن فرشای دست بافت
 کاشیای قشنگ ، پارچه های نقاشی شده و 
هزار رنگ میشم،پر از نارنجی و زرد و فیروزه ای...😌

عمه میگه: فقد یه بار تو این سنی!خوش بگذرون،خرج کن...!!
میخندم و هیچی نمیگم...میخندم و قبول دارم حسابی
برای همینه که تو پاساژ پاستیل خوران قدم میزنم با ساجده😁


میگم:سریعتر سفرو تموم کنید،وگرنه اینطور که داریم پیش میریم
دو روز دیگه بمونیم باید فتوسنتز کنیم!

میخواستم زیپ لاین سوار شم
اما لباس مردونه تنم بود،پالتوی مامانو گرفتم
به بابا میگم الان نظرتون درباره استایلم چیه😁😁مورد علاقه اتونه؟😁
مامان با استرس نگامون میکنه بعد من رو پل معلق بپر بپر میکنم 
امیرعلی و نعیمه جیغ میکشن از ترس😂
من با رضایت میگم هیجان کارو بردم بالا😌😌


به بابا میگم: از صب ما رو اوردین اینجا مث بلانسبت بقیه گوسفندـ
تو چمنا ولمون کردید،ماهم قانع!حالا هی  ناراضی باشید ازمون!!خداحفظمون کنه اصا!
میگه:من از ته دلم از شما راضیم😊😌
اصا برای همینه ک میگم بچه شیشتاشم کمه!😃
یجوری که واقعا از ته دلش گفته😊


همه هلاک تو خونه نشستن و هماهنگ نمیشیم برا بیرون رفتن
محسن و سمیرا با دوستشون قرار دارن
به ساجده میگم:اگ منم با میثم قرار گذاشته بودم برده بودم😂😁
میگه:اره باید میگفتی مینا هتلو اوکی کنه!؟
میگم ها؟؟؟مینا کیه؟؟؟
با چشم و ابرو ب دخترعمم ک بغل دستمون نشسته اشاره میکنه
میگه همون دوستت دیگه😒و من همچنان نمیگیرم😂
میگم اون دوسته دیگمو میگی؟اون ک نگار بود!
پوکر نگام میکنه همچنان😒😒


صحبت از بچه اس 
دارن میگن سخته تو پیری تنها میشن..
میگم:بچه اوردن بنظرم واقعا جبر گرایانه اس!!
نمیدونم تاسفم تو جمله جا شده یا نه،
اما بحث تموم میشه!


خوابگاه پسرونس و تختا بلند تر از نورمه
دفعه اول ک میپرم قوری رو له میکنم😁
دفعه دوم ک میرم بالا مچم پیچ میخوره
دفعه بعدی دستام کش میاد،دفعه دیگه پام پیچ میخوره
و هر دفعه یه وعضی،بهش میگم دو دفعه دیگ برم به دیار باقی میشتابم!😂ـ
لله تختاش خیلی بلند بود دیگه😂

وسط ساجده و مهدی واستادم،
بعد اشاره میکنم ب ساجده تو بیا اینجا واستا 
به اندازه کافی کوتاه هستم اینجوری بدتر میشه😞
هشتگ نه به خشونت علیه قدکوتاها 😅،

۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

You can never break me

دائما یکسان نباشد حال دوران


منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشنو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم...
می پرم عاقبت اگر اینم!




صاد.ن




۷ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ابن روزها که میگذرد

از اسمون سیل میبارهـ

تمام چادرم خیس ابه حتا مانتو و شال و شلوارم

بعد خوشحال فیلم میگیرم و مسخره بازی تو خیابون

با نیش باز ب ساجده میگم 

از لذتش هیچی کم نشد نه؟😁😁



داشتم فکر میکردم

خانواده اونجاس که وقتی مشکلی برای یکی پیش میاد

همه دور هم جمع میشیم

من در سوئیتو که تا الان باز بود میبندم 

و باهم دست به دست هم میدیم ک حل کنیم مشکلو

حتا اگ ناراحت باشیم و عصبی 

یه سوژه پیدا میکنیم که بخندیم😌


بابا دراز کشیده بود و دستشو باز کرده بود

خودمو تو بغلش جا کردم،سرمو گذاشتم رو بازوشو و خوابیدم

ازون خوابا ک بعد مدتها بیخوابی اروم میگیری😋

یا مثلا از خواب بیدار شده بودم کل بدنم گرفته بود

رفتم جلو بابا نشستم مشت و مال میده حسابی،

همینطور ک چشام بسته اس،میگم حالا باید برم برا سانس دوم خواب چون دیشب بدنم گرفته بود هیچی نفهمیدم اصا😁


تو راه نماز ساجده میگه جمعه نیست کع؟

میگم نه چهارشنبه اس،میگه خداروشکر😁

به مامان اشاره میکنم چیو خداروشکر😓

میوفته دنبالم و تهش یه پس گردنی😅😅

-خدایی چهارشنبه ها رعایت لازمه،اما نمیشه اذیتش نکرد😁-


داریم اسم فامیل بازی میکنیم،

من تک،ساجده و مهدی با هم،از عمو میپرسم فندق میوه اس عاخه؟

عمو میخنده که منو تو دو راهی نذار،

بعد میگه هرچند شما دو نفرید اما این ادم خطرناکیه😀

میخندم ک باز در حق ما بچه های دوم اجحاف کردید😅


بابا پیشونی عاطفه رو میبوسه،رو به ساجده با صدای بچگونه میگم

میبینی فقد عاطفه رو بوس میکنه:/

میگه:حسوووود خوبه امروز بوست کرد😰

ولی من نمیگم ک به جانا حسودی نمیشه کرد😊

ازم میپرسه خبریه؟میخندم و میگه از خنده هات معلومه هست

جانا همونه ک از خنده هات میفهمه حرفاتو😍

اینکه جانا رو بغل می گیرم و رفع دلتنگی

بجز قشنگی نیست اینروزا

خدایا یه حال قشنگ ،

یه یهویی ناب بفرست برا همه




۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

و از تمام جهان سهم من تو باشی و بس

لیمویی-صورتی

عمه یه کارت عروسی از کیفش میاره بیرون
که مثل جعبه کادو درست کردن،
بعد نقد میکنیم ک اگ فلان بود و بیسان بود بهتر میشد
میگم خلاقیتش خوبه،فقد تمیز و شیک نیس
عمه میگه حداقل مقوا فابریانا میزد
میگم فاابریاانااا گرونههه کههه،
میپرسه مگ هر کارت عروسی چنده؟
ابرو چپمو میندازم بالا یه لبخند میزنم که:
"حقیقتشو بخوایین الان مزنه بازار دستم نیست جدیدا،
بعد ِگرونی کاغذ قیمت نگرفتم😂"
میخنده:عاها نرفتی بپرسی؟فک کردم از قبل انتخاب کردی کارت عروسیتو😁
میگم:جدیدا قصد ازدواج نداشتم راستشو بخوایین😂
مامان میگه:پس به اینایی ک صف بستن بگم برن بعدا بیان؟!
فعلا باید قیمت کارت عروسی دربیاری؟😂
میگم عاره دیگ بگو دم عیدی جمع کنن بند و بساطشونو،
تجمع بیجا مانع کسب است😂
-منو ب سخره میگیرن همش😆-


با دلبر داشتیم قرار میذاشتیم رفع دلتنگی کنیم
ویس میگیرم،خانوم ت ،میشه مریمو یک ساعت به من قرض بدید؟
از روز عملش ،تو بیمارستان دیگه ندیدم همو😢
خیلیم خانوم با یه ته مایه گربه شرک صحبت میکنم ک حسابی دلش بسوزه😁
بابا اروم میخنده به مامان میگه:دیوونه اس😆
میگم قربونتون برم باباجان😂😍نظر لطفه😅


شب بچه ها ملافه گوله کردن میکوبیدن ب هم
سه تا تخت بالا رو قرق کردیم 
من تا سرم میرفت تو گوشی ملافه ،کومپ،کوبیده میشد ب صورتم😂
هر لحظه منتظر بودم ملافه بخوره ب بابا و پاشه هممونو تارومار کنه😂
چراغا رو خاموش کردیم و سایه بازی کردیم،
بعدم نشستیم به منچ تا نیمه شب
فردا صبح بابا فقد زورش ب من رسید اما و با قلقلک بیدارم کرد

امیرارسلان گوشیمو گرفته رفته تو گالری و فیلم تولد فاطمه رو باز کرده
صداشو بستم ک حداقل چرت و پرتامون صداش نیاد
خودش منوی صدا رو باز کرده تا ته ولوم میده به مدیا😒
الله اکبر به این گودزیلاها
گفته بودم رفته بودیم شمال نوه ی دوستمون ب من میگف عمه؟😅
امیرارسلان مامان صدا میزنه😁
از موفقیتای سفر بدست اوردن دل این شیطونه
با هر روش و بهونه ای ازش بوس می گیرم،
لبای کوچولوشو ک میذاره رو صورتم فقد میخوام  بغلش کنم فشاااارش بدم،

وای گفتم علی پیرهن لیمویشو پوشیده بود؟
اقا من انقدر خوشحال بودم،
جلو دیوار ابی گفتم ساجده واستا ازت عکس بگیرم
بعد علی اومد یهو من اینجوری شدم😍
توووروووخوووودااا واستید دوتایی ازتون عکس بگیرم😀😀
هی منو اذیت میکرد ک چرا تو با ما میای و اینا؟!
برگشتم رو ب ساجده:
من نمیدونم تو این شوهر بی تربیتو از کجا پیدا کردی عاخه؟😒😅ـ
مثلا یواشکی ب ساجده میگف بگو بره الان برج میریزه رو سرمون
ابرومو بالا انداختم که:اینکه تا الان خدا از سیل و اینا حفظتون کرده بخاطر منه،کفران نعمت نکن😁


پ.ن:
از خوشبختیای زندگی همینه ک تو صورتی باشی
و یه خواهر لیمویی داشته باشی😁😍
۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

به مطلوب بگو

بی خوابی


بیخوابی بی خوابیه،

حتی اگه زود بخوابی،

یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات...

 مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب

که روشن بشه پوست دستم.

پرسیده بود

صبر چیه و مصداقش چیه...

نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،

شروع کرد به حرف زدن،

نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!

هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،

هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه

دیوونگی نشسته به جای تو!

داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب

اما دیوونه پا برهنه دوید وسط حرف:

همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،

صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب...

مصداقش شعرای سعدی،

وقتی بغ کرده میگه:

"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"


همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت 

میشینی بزرگ علوی بخونی...

همین صبره،

ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.

صورت مامان بزرگتو دیدی؟

همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشما‌ش،

حتا خط خنده ی خودت،

صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی...

همین که مطلوب نیست و خبر نداره 

همین دلشوره های اول سال

همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.

صبر بی خوابیه

که راه خودشو پیدا میکنه...

به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم...







صالحه.ن


پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)




۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دلبرانه بهار آمده است

ساعتای دوازده اومده بودم تو تخت ک بخوابم،
اما سر از خاطره های پارسالم دراوردم...
و به خودم اومدم دیدم فقط یازده دیقه به تحویل سال مونده.
دلم از سر شب پیچ میخورد،
دلشوره،دلشوره
نمیدونم از چی
اما، سال تحویل شد. امیرعلی رو بغل کردم
بوسیدم،عیدیشو دادم
مامانو بغل کردم
همینطور ک میلرزیدم برا دوستام ارزو کردم ک خوب باشن.

نود و هشت
با دلشوره شروع شد و قراره اتفاقای تازه بیوفته
قراره قشنگتر بسازم روزا😉
خدایا لدفا همکاری کن دلبرونه بفرست برای همه😄

اولین دلبرونه نودو هشت
همین که ساجده پتو رو با جیغ از رو سرم کشید
من موهامو از صورتم زدم کنار و خوابالو خندیدم بهش
که"سلام،سال نو مبارک"
-یاد وقتی افتادم ک برا عروسی جانامون رفته بودیم قم
اومد بیدارم کرد و خوابالو نشستم پیشش-
ینی میگم صبح قشنگه اینجوری شروع بشه😌😁


فک میکردم مهربونتر بشم امسال
اما وقتی دلم نمیخواست حتا تلفنی صحبت کنم باهاش
فهمیدم هنوز چقدر تاریکم یوقتایی...


مگنت های چوبی وصل کردم به لباسم
بند عینک رنگی رنگی انداختم
روسریمو گوشه ی گردنم پاپیون زدم و 
اوووممم
زندگی چه رنگیه؟نمیدونم
اما مزه ی بستنی چوبی داره😍

(بهار رو سنجاق سینه ام زوم میکنه ذوق میکنه که چیه جنسش
میگم چوبیه و نیشمو باز میکنم
امید اقا ک پشت سرش واستاده یه تاسفی تو چشماشه اما)


شیطونی پارسالم سر عیدیام یادتونه؟
امسال جلف بازیا رو سعی کردم کمترش کنم
یجور ارومی یه گوشه نشستم فقط حرف زدم
ینی پابه زمین کوبیدن و جیغ داد نداشتم


عیدی ساجده رو دادم
با ذوق باز کرد و با مهربون تر وعض ممکن بهم گف:عوضی
این فوش میتونس عاشقانه ترین جمله ای باشه که از دهنش درمیاد
و من فقد غرق لذت
بابا میگه بده ببینم...کیف پولو میگیره و دسته ی پولی که جدا کرده میذاره داخلش
منم بدو میرم کیف پولمو میارم میگم بابا کیف پول منم ببنید


علی ده تومنی دستمو میکشه و میذاره تو جیبش
بعدم خوشحال میره تو خونه
"(کلا هرسال یکی باید عیدی بلند کنه :| )
میام جلوش وایمیستم میگم:علییییی عیدی نمیدی تازه عیدیمم میگیری؟؟
دستشو میکنه تو جیبش و میگه
عیدی هم میدم بهت و همون ده تومنی رو پس میده:|
-و من شک ندارم چون جلو باباییم اینکارو میکنه


خلاصه که با قرو ناز میاد اینروزا و میگذره
دعا میکنم از ته دلم
قشنگیا رو براتون
خنده رو لبتون
ارامش برای دلاتون
و غصه میخورم که اونقدر آغوش بزرگی ندارم
ک بغل بگیرم تک تک ادما رو

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان