خونه رو تکوندیم...چسان فیسان کردم،همفتسین چیدم و
حالا که بیکار شدم نشستم ب نودو هشت فکر میکنم.
به سالی ک هم پر تب و تاب بود هم عجیب.
هنوزم اهنگ شادمهر مسافرت عید و هوای بارونی و سیلی رو یادم میاره.
روزای خوب خوابگاه که بیخبر بودیم اخرین روزای باهم بودنمونه.
هنوز روزای پربرکت مشهد و دوره اندیشه اسلامی جلو چشمامه و عمیقا دلتنگم.
روزایی که واقعا زندگی کردم.
شبایی که تا نیمه شب با دلدار حرف میزدیم...
شبایی که دلتنگ بودیم...
روزایی که تو دلم چوونه سبز بود. میجنگیدم.برای بهتر بودن...
برای رشد کردن.
روزایی که عشق خودشو نشونم داد.
روزایی که با عشق سر کردم.
اربعینی که میدونستم قدمام کجا میره
روحی که پرواز داده بودم تو زندگی.
امسال که گذشت اتفاقای بزرگ داشت ....خاطره های خوب داشت
گریه داشت
درد داشت
نگاهمو به زندگی تغییر داد
امسال عشق پیچک شد دور انگشت چپم.
بله دادم به مردی که عاشقی رو یادم داد
در گوشش روبرو حرم زمزمه کردم دوسش دارم
و رویا رو به عمق زندگی کشیدیم:)
نود و هشت؛خوشی ازش دور بود و بعید اما مقصد کسی بود که حول حالنا بلد بود
همونی که هوامونو داره:)
سالی که میاد اخرین سال صده ی سیزدهمه
برای همه رزق پاک میخوام و دردای بزرگ طلب میکنم دل خوش و قلب اروم و امید...و تا همیشه امید
برای پاییز عشق و برکت میخوام
برای مهناز ارامش
برای نگار و مریم اتفاقای بزرگ و موفقیتای خیر
برای میثم و قلب بزرگش همینطور بیشتر و بیشتر سبز شدن