ما راهی نداشتیم.
فقط
خودمان را به فراموشی زدیم...
انگار خودمان را نمیشناسیم.
ما راهی نداشتیم.
فقط
خودمان را به فراموشی زدیم...
انگار خودمان را نمیشناسیم.
امشب شام دعوت بودیم به مناسبت ازدواج پسر عمم.
همه چیز سفید و قشنگ.
به اجتماعی شدن خودم افتخار میکردم.
از معاشرت لذت میبردم.و از بودن ها عشق میکردم.
و بعد یکهو...
فک عمه ی بابا قفل شد،
صورتش سفید شد ، بدنش سفت شد ...
همه ترسیدن
جمع شدن
و سالن کوچیک در کسری از ثانیه جهنم شد از گرما و تاریک از دلهره
سریع کف اتاق درازشون کردن روشون آب ریختن
و با اورژانس تماس گرفتن.
دورشونو خلوت کردن و اروم اروم انگار اوضاع طبیعی میشد.
اما دلهره نرفته بود و بعض چند بار تا مرز ترکیدن رفت و برگشت.گاهی هم از مرز رد شد.
و تمام مدت من به این فکر میکردم که
نکنه اخرین بار باشه!
نکنه این دستی که امشب برای سلام و احوالپرسی فشردم اخرین دست بوده باشه.
وقتی اورژانس تست سلامت میگرفت
و ازشون خواست بخندن
و لبخند زدن،
ترسیدم و لرزیدم
که نکنه اخرین بار باشه؟
من واقعا واهمه ی از دست دادن آدمها رو دارم.
من میترسم از نبودن آدم هایی که، انقدر بودنشون قشنگ تر کرده زندگی رو.
عید دیدنی ک رفته بودیم دیدن عمه
از اقاجون تعریف میکرد .و جای خالیش.
حرف زدنش کلا شیرینه.
و من انقدر از محبتش رقیق بودم که دم اخر از ترس ترکیدن بغضم نمیتونستم صحبت کنم.
خدایا،
ما درنبودن ادمهایی که دوستشون داشتیم،
به بودن ادمهایی که عطر و بوی اونها رو دارن نیاز داریم.
لطفا با خوب ها ، با اونهایی که دوستشون داریم امتحانمون نکن.
ماه رمضون هم داره میره و بهره؟
خیر:)
حتی سعی بر قدر دونستن نداشتم!
ما هر چی میکشیم از غافل بودنه.
نسبت ب احوالات خودمون غافلیم،
نسبت ب اطرافمون غافلیم،
نسبت ب ادم ها غافلیم و...
امان!
خدایا پناه میبریم از خودمان به تو.
ماه رمضونی از بعد خوابیدن خیلی عبادت کردم
و خدا رحم کنه بازگشت به روتین و انجام کار های عقب افتاده رو
همینطور یه عالمه درس رو...
(چرا اساتید اخر ترم ک میشه یچیزایی یادشون میاد؟؟
آیا برای شما برنامه ریزی و یهویی نبودن یک جوک است؟)
یا
به اقای ک میگم
خب ما این قسمت کارو بکنیم ، نمیدونم گام بعدی چه مراحلی داره و باید چ کرد؟
میخنده میگه : این صحبته؟شما خودتون رو پای خودتونید و فلان و بیسار!
بعد منم نمیگم بهش ک اخه تو خودت اینجوری ک بریم تو کار ،بعد هر چه پیش آید....دور همیم حل میکنیم ماجرا رو ، غصه نداره
من اینجوریم ک قبلش باید بدونم همه چی رو بعد شروع کنم حالا وسطا هم پیشامدا رو اوکی میکنیم...
خلاصه که همین.
رستگار بشیم همگی.