وقتی که نیستی
تمام حجم من خالیست...
از شعر...شور...خنده...
وقتی که نیستی
انگشت های من
جای رد سایه هایت کشیده میشود...
و حس میکنم
تمام بدونم خالیست...
تمام تنهایی ام خالیست...
تمام جهانم خالیست...
حتی کوچه های شهر...
برگرد و تا دوباره
شعر جاری شود میان رگهایم
برگرد و تمام این جا های خالی را پر کن...
برگرد...
و فعل آمدن را
و فعل بودن رابرایم صرف کن....