دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

از فکر ها

فکر میکردم

بعضی کلمه ها برام اینجوریه که دوست دارم بذارم جلوم

ساعت ها بهش زل بزنم و کیفور بشم.

نه که کشف جدیدی داشته باشه ها

لذت همون کلمه یا عبارت رو ببرم.

فقط بهش فکر کنم.

مثلا این عبارتِ «رویدنی بودن»

شبیه منظره ی دریاست انگار.

 

 

۰ نظر ۳ موافق ۱ مخالف

روزها

ازخودم میپرسم

دلیل این ساعت ها اشک ریختن مدام رو

دلیل این فکر های  رنگ رنگ رو

دلیل این موج قوی احساسات رو.

 

و از اعماق ذهنم کلمه ای که مدتها بود تو دایره لغاتم خاک میخورد بیرون میاد.

«استحاله»

این روزها حس میکنم همچین حالی دارم.

و چیزی که بیشتر باعث نگرانیم میشه اینه که

نمیدونم خروجی این فرایند قراره پروانه بشم

یا مثل «گره گوار سامسا» یه حشره؟

 

+

میتونم مثل کبک سرم رو زیر برف ببرم

میتونم سرمو بیرون بیارم و ببینم

و بگذارم سرمای این انتخاب پوست صورتمو بسوزونه.

انتخابم دومیه

ولی میترسم.

نه از واقعیت و سرماش

ازینکه نکنه این چیزی که فکر میکنم واقعیته

فقط یه گودال برفی جدید باشه.

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

آتشی درون من

قلبم سنگینه

احساس خشم، غم، ناامیدی و ضعف میکنم!

انگار بار سنگینی روی دوشم دارم.

«به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگرـ»

 

یک هفته شد تعطیلی مدارس،

بخاطر سرمای هوا و افت فشار گاز.

دیوارِ کوتاهِ مدرسه...

برداشتن بار مسئولیت با اعلام «آموزش مجازی»

و قلبم سنگینه.

ما امید داریم چیزی بیش از آموزش تو کلاسمون رقم بخوره.

قلبم سنگینه.خیلی سنگین.

ازینکه نمیدونم کجا باید فریاد بزنم

من دوران کرونا مشابه همین روستایی که الان تدریس دارم

با گروه جهادی برای تدریس رفته بودم

الان چند وقت میگذره؟

هنوز اینترنت با کیفیتی ندارن.

 

نه اینکه ابن تعطیلی بد گذشته باشه ها

ادم هایی رو دیدم که دارن قدم های بلندی برمیدارن

الهام گرفتم

خوش گذروندم

تجربه های تازه ای داشتم

ولی قلبم سنگینه!

و این فقط یه گوشه از بارِ روی قلبمه

مدت هاست این سنگینی رو حس میکنم

کاش قلبم ازین سنگینی آتیش بگیره.

شاید روشن بشه جایی.

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

التیام

اون لحظه ی وسط مدیتیشن که اشک هام اونقدر پشت پلک زیاد میشن که لبریز میشن و سر میخورن.

 حس میکنم شاید دارم التیام پیدا میکنم.

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

نور من

برای زندگی کسی رو انتخاب کنید 

که وقتی حتی همه جا تاریکه 

نور رو ببینه...

حتا اگه اون نور یک ستاره کم رمق تو دوردستها باشه.

 

 

پ.ن: 

اما همیشه تو اون نقطه ی روشن زندگی منی.

 

 

 

 

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

تا ریشه در آب است امید ثمری هست.

. اوایل که رفته بودم باشگاه انقدر عضلات شکمم ضعیف بود 

که به زور شاید یکی دوتا حرکت میتونستم بزنم.

اونروز داشتم افسوس میخورم (در واقع خودمو سرزنش میکردم) چرا ستو تموم نکردم 

که یهو یادم اومد از کجا شروع کردم.

اون روزایی که ذره ذره ورزیده میشد بدنم 

هیچ کورسویی نبود.

دقیقا وسط راه بودم و فقط تصمیم گرفتم «ادامه بدم».

فقط با سرزنش هام خودمو اذیت کردم.همین.

 

 

. بعضی چیزا تو واژه نمیشه اورد 

اگه حرف بشه از دهن میوفته و کم ارزش میشه.

فقط برا اینه که مثل قند بشینه یه گوشه از کامت و اب بشه.

 

 

. بعد کلاسم با ف تلفنی حرف میزنم 

چند بار جلوی بغض و اشکامو میگیرم 

بعد پیام میده که اصلا کلاس ارزش اینو نداره ،میخوام نباشه ولی صداتو اینجوری نشنوم.

ولی من خودم میدونم 

داره عضله هام قوی میشه.

اما این وسط میدونی چی مهمه؟

اینک برا بار هزارم به این فکر میکنم که این دختر چقدر مهربون و امنه!

 

 

.نعیم طهرانی یه فیلمی رو استوری کرده بود:

+فکر میکنی اگر کسی برای صبور بودن دعا کنه

خدا بهش صبوری میده یا فرصتی که صبور باشه؟

اگر شجاعت دعا کنه خدا بهش شجاعت میده 

یا فرصتی که شجاع باشه؟

 

و من فرصت هایی میبینم که خودم خواسته بودم.

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ناامید

گاهی هم اوضاع نه اونقدر خوبه ک امید بهت بده  برای ثمر 

نه اونقدر بد که ناامید بشی ...

و من بی هیچ نشونه ای به نور دادن و اب دادنش ادامه میدم.

شاید به بادیه رفتن، به از نشستن بیخود!

که تا الان درد زاده است.

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اثر

برنامه کلاسی رو وقتی بردم وصل کنم

بهشون گفتم بچه ها خرابش نکنید

کلی زحمت کشیدم درستش کردم مواظبش باشید

اونروز اول ساعت رفتم سر کلاس دو سه نفر از بچه ها میگن

خانوم میلاد اینجاشو کند

خانوم میلاد اینو کند

-عکس العمل میلاد این بود که نه فلانی اینجوری کرده و اینا-

بقیم هی تکرار میکردن که نه!میلاد بوده

مثل همیشه که ازین حرفا میزنن گفتم بچه ها من دوست ندارم خبر کشی بشنوم!

یهومیلاد خودش اومد جلو با اعتماد به نفس گفت من کندم!

گفتم پیش میاد بیا بعدا با چسب بچسبونش

و تموم.

 فرداش اومد گفت خانوم چسب اوردم بچسبونمش

و برام شگفتی داره که این بچه اینو باخودش از صبح  حمل کرده تا فرداش که چسب اورده!

 

و این صحبت استاد میاد تو سرم

که اگه میخوای اثر بذاری اثر بگیر ازشون

و فکر میکنم این نتیجه ی اون اثریه که من از میلاد گرفتم!

که اگر اوضاع همینطور پیش بره میام میگم داریم چیکار میکنیم

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

از روزمرگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ای همچین قشنگ

داشتم سیر پیشرفت یا پسرفتم رو مرور میکردم

و اثر تجربه هایی که این مدت داشتم در خودم رصد میکردم.

نگاه که کردم تو دلم جشن گرفتم برا خیلی چیزا...

یکی از کلیشه هایی که شکستم کلیشه ی «اینا باید از بچگی یه چیزایی رو یاد میگرفتنه »

«باید از بچگی مدیریت هیجانات رو یادشون میدادن!»

«باید از بچگی درمورد احساسات باهاشون حرف میزدن!»

«باید از بچگی منظم و با روتین بارشون میوردن!»

«باید از بچگی با کنترل درونی بزرگ میشدن....»

و...هزار تا کلیشه ی این مدلی دیگه!

قصه ازجایی شروع شد که براشون انیمیشن درون و بیرون رو گذاشتم

کلی فکر  داشتم که وای عقبم همینجوری درسا رو!

وای طولانیه خسته میشن!

وای اصلا مناسب سنشون هست؟

چیزی میفهمن اینکه تو مغزه و اینا گیجشون نمیکنه؟

نکنه جذاب نباشه؟

حتما باید پفیلا و خوردنی ببرم براشون که خوش بگذره!

باید روزی که خودم ماشین میبرم باشه که روفرشی ببرم پهن کنیم وسط کلاس باحال بشه!

باید یک بار دیگه بشینم ببینم خودم نکنه صحنه ای چیزی داشته باشه؟

نکنه نکته ای باشه که خلاف اخلاق ولی یادبگیرن؟

نکنه ضد فرهنگ بشه براشون؟

انقدر این فکرا داشت بزرگ میشد که میخواستم پشیمون بشم کلا.

یه سرچ زدم و انیمیشن دیگه ای پیدا نکردم درمورد احساسات صحبت کنه

اینجوری بود که گفتم «فقط انجامش بده!»

این جمله کمتر وقتی بوده که منو پشیمون کنه.

و انجامش دادم! نه وقت کردم شب قبلش دوباره ببینمش، نه پول داشتم برم خوراکی بگیرم براشون

نه حتا تونسم روزی که ماشین دارم فیلمو نشون بدم

فقط بهشون گفتم فردا میخوایم فیلم ببینیم خوراکی و فرش بیارید!یجاهایی هم براشون توضیح دادم که اینا احساساتن و اسمشون اینه.

و امروز

وقتی بعد از نمایشی که صبح به خودم گفتم«فقط انجامش بده!» درمورد احساساتشون پرسیدم

تک تک جواب دادن .حتا یکی دونفر غیر شادی احساس دیگه ای داشتن که درموردش باهاشون صحبت کردم و باهاشون شوخی کردم.

و واقعا فهمیدم بعضی بچه ها بیشتر از من به خودشون مرتبط هستن

و احساسشون رو تشخیص میدن.

 

و جشن دارم

برای احساس شادی که باهم به اشتراک گذاشتیم

برای لذتی که وقتی با گوشای خرگوشیشون به درس گوش میدادن و با اشتیاق صحبت میکردن!

و خداروشکر

که برعکس پارسال دارم از بودن باهاشون لذت میبرم و بهشون لذت میدم:)

لذتی که برام مهمه فراتر از وظیفه ی اموزششون باشه.

پارسال تمرکزم رو این بود که بچه ها از روند درس لذت ببرن تا یاد بگیرن

اما امسال پررنگ تر اینه که بچه ها از ارتباط با من و هم کلاسیاشون لذت ببرن.

و از قِبَل این داستان دارم میبینم

پسرک هوش به بازی که همش باید امسشو برای جمع شدن حواسش صدا بزنم امروز چطوری نقش یه بچه خرگوش منظم رو گوش میداد

و تو کلاس بچه خرگوشا مشارکت میکرد :)

یا میلاد که امروز یه تمرین مهم برای درست براورده کردن نیازش داشت!

چون ساعت قبلش به حرفم گوش نداده بود و گوش خرگوشی درست نکرده بود ؛ گوش نداشت و داشت با غلدری گوش بقیه رو میگرفت و اذیتشون میکرد

بهش گفتم تا من گوش بقیه رو میچسبونم گوش درست کن!

اولش مثل همیشه ی بحران که ازش درخواستی دارم گوش نکرد!

اما بعد دیدم صداش نمیاد و مشغول شده...

وقتی اومد گوشاشو بچسبونم با عجله پرسیدم حالا بهتر نشد که  به جای اذیت بقیه گوش درست کردی و خودتم مثل دوستات گوش داری؟

یه لبخند اروم تحویلم داد و همین لذت رو میخوام من!

 

و بعد شکر

قطعا «هذا من فضل ربی!»

 

 

 

پ.ن: امروز یک روز ای همچین قشنگ بود:)

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان