جمعه ۱۱ تیر ۹۵
بعضی وقت ها هست که یک عالمه حرف داری...یک عالمه بغض داری...تند تند حرف میزنی توی دلت..تند تند تایپ میکنی....ولی آخر کاردستت رو میذاری روی یه دکمه گوشه ی صفحه و همشو پاک میکنی...و بعد اروم اروم و محتاط شروع میکنی به نوشتن یه چیزهایی که اصلا منظورت نبود!!یه حرفهایی پر از سه نقطه...کاش لااقل کسی بود که بشه براش سه نقطه هاتو تفسیر کنی...کاش...بعضی بغض ها واگیر داشتاونوقت راحتتر میشد حرف زد...مهم نیست...خدا حواسش به سه نقطه ها هست...ولی یه بغضایی باید واگیر دار بشن...یه سه نقطه هاییتوی هیچ دفتری جا نمیشن...خدایا...کاش بعضی بغضا بی حرف واگیر داشت...کاش...صالحه.ن
چهارشنبه ۹ تیر ۹۵
معماری میشناختم که شاعر بودواژه واژه دیوار خیال را میبرد بالا...ایوان خانه اش حتما گنجشک داشت و عصر ها چای گرم...حیاط خانه اش حوضی گرد داشتو هی شعر سر میرفت از حوصله اشهی میریخت توی حیاط...ماه میهمان بود هرشب و حیاط سیب داشت و انار...شاعری را میشناختم که معماری میکرد...از پله های بهار بالا میرفت و ویلا میساختو کلمات را برج میکرد...شاعری معمار بودو همیشه ابری بالای سرش در حرکت...وهمیشه بارانی زیر شاخه های بیدش داشت...امان از شاعری که معمار باشد!!!امان!!!صالحه.نپ.ن:حس خوبیست ک شاعری معمار باشد...اینکه شعر هایش را برج کند؛ویلا کند و مردم در شعر هایش زندگی کنند:)
سه شنبه ۸ تیر ۹۵
امروز تیتر خبر این بود:
"هشدار...وضعیت اناری شده است"
شاعری گم شد زیر یک درخت
از آن پس انار هاشعر میدهند و شعر ها انار...
بیشتر مواظب شاعران باشید!!
سه شنبه ۸ تیر ۹۵
لا به لای تمام این حال بدی ها...
پشت پرچین بلند همه ی این چای های گس
هنوز هم قشنگی میوزد
هنوز هم صدای اذن می اید..
و هنوز" ربنای من" در صدای تو گم میشود
"ایاک نعبد" نماز من دکلمه ی صوت حمد تو میشود
انگار من به" تو" اقتدا کرده ام...
جز این نمیتواند باشد
که لحن هنوز کودکانه من حل میشود در صدای مردانه ی تو
آخ که این گم شدن و پیدا نشدن در بودن تو چه لذتی دارد...
اذان بده...
من به تو اقتدا خواهم کرد...
صالحه.ن
پ.ن:هیس...من ...آقای پدر... چند ساعت قبل...یهویی...من خیلی دوس او ؛)
دوشنبه ۷ تیر ۹۵
یعنی بغض زمینپشت کدام چراغ قرمز شهر گیر کرده است؟؟صالحه.ن
يكشنبه ۶ تیر ۹۵
واینبار ماه از خجالت شکاف پیشانی بلند تو خم شد....شق القمر که میگویندحکایت پیشانی تو است....صالحه.ن
يكشنبه ۶ تیر ۹۵
دل میکنم از شهر و تمام فریاد های مانده پشت ترافیکش...شاعرانه هایم را حراج میکنم امشب...بگذار باد ببرد تمام این بودن را...جای لب هایم روی پیشانی خیام می ماندو اشکهایم گم میشود لابه لای هق هق مردمحق دارد فلسفه ببافد-خیام را میگویم-حق دارد...جز شعر،هیچ روضه ای داغ پیشانی بلند تو را نمیفهمد...خیام بخوان بابا...جز شعر،هیچ گریه ای داغ یتیمی را نمیفهمد...!!خیام بخوان...صالحه.ن
يكشنبه ۶ تیر ۹۵
کاسه های شیر...
نخل های پیر...
یک حکایت غریب...
یک حکایت عجیب...
سجدگاه و مهر...
مسجد و نماز صبح...
فرق تو...
فرق تو..
فرق تو به روی مهر...
کاسه های شیر...
کودک یتیم...
فرق تو...
فرق تو شکست
ماه نو...
نیامدن...نیامدن....نیامدن
کاسه های آب
انتظار جمعه و عذاب
وشکست ماه نو...
فرق تو...فرق تو...فرق تو...
صالحه.ن
پ.ن: نوشته بود:«چِـه شَـنبـهٔ دِلـْگیری بود....... دیــْروزش مَــهْدی( عج) نَیـٰامد و امــْروز.. عَـلْی( ع) هَـم رَفـت..!!!»
شنبه ۵ تیر ۹۵
چندوقتی است بیمارستانها شلوغ شده اندشاید هم من این چند وقت بیشتر گذارم به این حوالی میخورداینجا درد را نفس میکشدو بوی الکل را به حلق فرو میبرد.اه مردم بیچاره…مردم بیچارهدرد را با دستگاه های اکسیژن به خانه اورده اندو بیمارستان را به خویش راه داده انداین راه رو های ساکت پر پیچهراس را به زمین داده اندکاش دردهایمان همان سرفه های خشک کودکی بودو ترسناک ترین اتفاق زندگی امپول...حالا این راهرو ها پر شده از سرفه های خشک که درمان ندارنداین راهرو ها که زمین را به هراس ابستن میکنندلابه لای الغوث هاتون یادتون نره از مریضا...التماس دعا عزیزان جانتقدیرتون زیبا…صالحه.ن
پنجشنبه ۳ تیر ۹۵
چقدر شعر ها تنها ماندندقلم روی کاغذ های کاهی چرت میزند... میشود من بخوابم تو کنار گوشم قران بخوانی؟؟بیدار که شدمقول میدهم حافظ قران باشم..صالحه.ن