دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

به نگاهی

دل غمدیده کجا کار تواند؟
به نگاهی...
به نگاهی همه ام را تو به آشوب رساندی
۰ موافق ۰ مخالف

ای عشــــق

ای عشق بیا دست بکش بر دل و جانمعمریست که دنیای مرا خاک گرفته...صالحه.ن
۱۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

باور کن

من از این شهر خواهم رفت باور کن...که مدتهاست دیگر عاشقی در بین ما مرده!!صالحه.نپ.ن: چقدر ناامیدانه شد!!خیلی جدی نگریدD:
۱۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

فداک



عشق؛ "سربند فدایت شوم" زرد تو است...
ما را پس از این میل لب و بوسه دگر نیست!!
صالحه.ن
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

آرام

آرام و قـرار دل دیـوانه ی من بود....آنکس که به آشوب مرا برد و خودش رفت!!صالحه.نپ.ن: دل غمدیده کجا کار تواند؟به نگاهی... به نگاهی همه ام را تو به آشوب رساندی..
۱۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

میخواهم از تو بپرسم...

و باز زمین دوری دیگر گرد خود گشت...جهان چه چرخه ی عبثی ست در نبودنتکجایی؟!کجایی  ای که بودنت ؛خط قرمزیست روی تمام نبودن ها...صالحه.نپ.ن:اللهم عجل لولیک الفرج
۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عشق ریشه مشترک تمام اتحاد هاست

برگای زرد و نارنجی که زیر پا میانخیابون خیسهوای پاییزی و باد که آشوب میزنه به چادرمسبز و سفید و سرخ میشونم روی گونمصدام بین صدای مردم گم میشهمیشینه رو صدای بقیه و یکصدا میشیمیک دلی مردم رو دوست دارم...اتحاد قشنگشونچادر سیاه یه دست خانوما...عشق ریشه مشترک تموم اتحاد هاستپاییز جان!!عشق ببار رو سر مردمکه عشق برکت میاره:)صالحه.نپ.ن:توفیق اجباری که میگن همینه به خودم بود تا همین الان تو رخت خواب بودم:))با بچه های انجمن رفتیم.. فوق العاده بود:)اولین بار بود انقدر راهپیمایی خوش میگذشت:))با یه عالمه خنده و خاطره های خوب...
۱۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

باران

باران نزول واژه از دل خداستشهرمان دوباره عطر شعر میدهدصالحه.نپ.ن:صبح موقع نماز چشامو که باز کردم... بارون به پنجره میکوبید..صدای اذان و قاطی ذکر بارون شده بود:)) الحمدالله:)
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بیا جانا

از اینجا تا ته پاییز میرقصمبیا جانا...بیا جانا که دلتنگم!بیا که لب به لب سرشارِ شعرم بازبیا ای حضرت عیسای منجانی بِدَم در من...بیا جانا که بی تو شهر طوفانیستبیا من را رها کن از هجوم واژه های سردبیا اکسیر من...آرام کن آشوب را در من...صالحه.نپ.ن:جانا:) میاد:) الحمدالله:)
۱۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چقدر واژه دارد

واژه ها  میچکد روی کاغذ...چقدر شعر دارد این خودکار!!دست هایم جوهری میشود.باید بروم و تن سرد انگشتانم را بشویم ؛و این همه فکر را پهن کنم روی بند رخت...تا خشک شود این همه بغض... تا پاک شود اینهمه درد...باید بروم خودکارم را عوض کنم...چقدر واژه دارد...چقدر جوهر پس میدهد!!صالحه.نپ.ن:ببخشید که انقدر کم میام و دیر به دیر... یا اگه میام بی سرو صدا برمیگردم...درس...شرمندم!
۱۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان