سه شنبه ۲۵ آبان ۹۵
همیشه حرف هاست که همه چیز را خراب میکند!!بیزارم از کلمات !!!میدانی؟اصلا بیا کلمات را رها کنیم...سرِ من و شانه ی توکارشان را بلدند...بگذار به حال خود باشند...صالحه.ن
دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵
ای که در شهر هوای همه را داری تو..یک نفر میل سخن کرده؛ هوایش داری؟صالحه.نپ.ن:غریبه ی دور!!نمیشه دوست نداشت ولی میشه باهات قهر کرد!! ازت قهرم!!! سعی کن از دلم دربیاری!!صالحه.ن: میدهی گوش به من...؟
دوشنبه ۲۴ آبان ۹۵
هنوز منی ست در آینه...با همان موهای لخت روی شانه که لبخند میزد...با صورتی سرخ و لب های ساکتهنوز منی هست...با همان چشم های سوختهتیره تر از همیشه...انگار؛تمام روشنی اش را باریده اندتیره....سرد...درشتو مالامال درد...هنوز منیستهر چند غم انگیز...هر چند سراسر درد...صالحه.ن
يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵
یک نردبامِ چوبیِ بیرنگ میخواهم
تا از بلندای کبودِ این شبِ آشوب بگریزم..
صالحه.ن
پ.ن:شبای تنبل پاییز...بارون نمیزنه چرا؟
شنبه ۲۲ آبان ۹۵
ساده بگذر..باور کن...اهل دروغ نیستم-خوب میدانی-اما...بعضی بغض ها گفتن ندارد!صالحه.نپ.ن:همینجوری:)
شنبه ۲۲ آبان ۹۵
من آن من نیستم...!!باور کنی یا نه...به حال بغضِ من سودی نخواهد داشت!به حال بغض های در گلو مانده؛که با آن قرص های قرمزِ بیضی ، به پایین میرود فرقی نخواهد داشت!من؛ آن من نیستم...فریاد کن... سیلی بزن... "من" را بُکش...فرقی ندارد جانِ من"من" مُرده... باور کن!!پذیرا باش نعشی را؛ که دستان خودت زنجیر شد بر گردنِ عمرشپذیرا باش این "من" را...خودت سازنده اش هستی!سراغ از آن منِ دیوانه ی آن روز های قبلچرا بیهوده میگیری؟؟من آن من نیستممن مرده باور کن!!صالحه.نپ.ن:"پذیرا باش نعشی را که دستان خودت زنجیر شد بر گردن عمرش"پ.ن2: «آن روز ها رفتند آن روز های سالم سرشار...»"فروغ"
جمعه ۲۱ آبان ۹۵
کسی که قول آمدن داده بودمشغول تیمار روح گناهکار کسیست...انگار سالهاست که این زخم خوب نمیشود...انگار سالهاست می آید و نمی رسد!صالحه.نپ.ن:اللهم عجل الولیک الفرج
جمعه ۲۱ آبان ۹۵
رفتی ؛ خدا احکام شرعی را دگرگون کرد...هر صبح و ظهر و مغربم را "شعر" واجب کردصالحه.نپ.ن:و آن مسافر تنها که تو باشی...پ.ن2:لطفا سلامت بازگرد ای رهروی تنها..اینجا کسی در انتظارت شعر میخواند...:)
چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵
آسمان صاف شد و بغض مرا عصیان کرددید انگیزه ندارد که ببارد؛ مرا باران کردفال حافظ زدم و حضـرت حافظ هـم گفـت:«آسمان بار امانت نتوانست..»تو را بوران کردبغض ، آشوب شد و فتنه ی این شهر شدمموج و سرما زد و رگبارِ سخن طغیان کردشهـرمان مسـت شد و نالـه ی فریادِ مرامثل پژواک به پرواز درآورد و جهان لرزان کردناله ام زلزله شد...دست و تنم سست شدنددر خودم ریختم و اشک مرا ویران کرد!آسمان صاف شد و جان زمین خیسم شد"اشک"و"فریاد"چه آسان دل من عریان کردصالحه.نپ.ن:آسمون صاف شد!! اما به قولش وفا کرد..."بارونم" کرد پر از رگبار "فریاد"
سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵
آسمان صـاف نشو...بغـض مرا عصـیان کن!!من که قدم به سر اشک نیامد؛ تو مرا باران کن...صالحه.نپ.ن: اگه آسمون یاری کنه اخر هفته به برکت اشوب بغض غزلش میکنم...پ.ن2:نیشابور از دیشب بغض کرده...شهرِ ابریِ گرفته یِ پاییزیِ من...