درست اینه ک
برای قوی شدن سختی لازمه...
وقتی قوی شدی ب سختی هایی ک پشت سر گذاشتی
لحظه های ناامیدی ک گذروندی
وقتایی ک میخواستی از درد ناتوانی گریه کنی
پوزخند میزنی :)
پس قوی باش:))
پ.ن:التماس دعا.
درست اینه ک
برای قوی شدن سختی لازمه...
وقتی قوی شدی ب سختی هایی ک پشت سر گذاشتی
لحظه های ناامیدی ک گذروندی
وقتایی ک میخواستی از درد ناتوانی گریه کنی
پوزخند میزنی :)
پس قوی باش:))
پ.ن:التماس دعا.
نمیخواهم فلسفه ببافم
دلیل بیاورم یا استدلال کنم
بگذار مستقیم برویم سر اصل مطلب:
من دوستت دارم.
فقط همین را دارم برای گفتن همین جمله ی به ظاهر ساده.
اگر بعد از این حرفی بخواهی
نهایتا میتوانم بگویم:
عاشقانه دوستت دارم.
نمیتوانم شدتش را؛عمقش را
درون این واژه ها جا بدهم...
ولی بدان
با چشم های ابری مینویسم :
من دوستت دارم.
شاید کم باشد؛شاید انقدرها که باید نیست
شاید اگر متر بگیری؛عمق بسنجی
دیگران دوست داشتنشان بیشتر باشد و دوست داشتن من کم بیاورد
اما
من با تمام بودنم دوستت دارم...
کوچک است
کم است
اما تمام انچه دارم است.
من با هرچه داشتم ب میدان امدم...
چقدر عجیبه زندگی...
اونقدر عجیب ک میشه تو این یه جمله...
تو همین واژه ی "عجیب" فرو رفت تا سینه _که نفسش بند میاد_
تا گلو_که بغض میکنه_
تا چشم_که به اشک میشینه_
مرگ اینجاست.
تو همین نقطه.
اونقدر امیخته اس به زندگی ک نمیفهمیم کجا مردیم و کجا زنده ایم.
مثل غم ک ب خوشی تنیده شده.
ب این فکر میکنم
کسی ک زنده میکنه و میکشه
صبوری هم میده.
ب این فکر میکنم تنها کسی ک میمونه همونه ک زنده کرده و کشته.
و بعدتر
فرو میرم تو ایه ی "فبای الا ربکما تکذبان"
تو عمقِ ربکما....انگار همین یه کلمه داره میگه:
بابا اون خدای "شماست"!
بی انصاف نباشید؛منکرش نشید خدایی ک برای شماست رو...
این دلگرمی داره
خدایی ک میشه اخرش صفت ملکی اورد حتما مهربونه.
خدای مهربون حواسش ب ما هست.
ب داغی ک مرگ میشونه رو دل.
پ.ن:دوستم امروز میگف:حس میکنم همچی قاطی شده
حالمون خوب نیس هیچی سرجاش نیست...التماس دعا🌱
دقیقا نمیدونم اینکار از کی شروع شده ولی خیلی خیلی جذابه
دلم رفت برای اینکار شیرین و امیدوارم بتونم ادامه اش بدم.
ب جهت زیبا بودن اینکار:
روز اول:
خداروشکر برای بودنه همراهی ک همیشه بهم برای رسیدن ب چیزایی ک دوستشون دارم انرژی میده و حمایتم میکنه💜
روز دوم:
خداروشکر برای صحبت با دکتر و نیمه اوکی دادنش برای کار😍
روز سوم:
خداروشکر برای لحظه هایی که بعد از بی چارگی چاره هست
روز چهارم:
برای عینک جدید
روز پنجم:
خداروشکر که کمک میکنی اسیر مسیر های بی ثمر نشیم
روز ششم:
خداروشکر برای اینک با اینکه مرگ در خونه رو میزنه وقتی به این فکر میکنم ک برای چی تو این غم باید خداروشکر کنم خیلی دلیل ها رو پیدا میکنم:
روز هفتم:
خداروشکر که ساجده رو دارم
روز هشتم:
خداروشکر ک لایق شدم دوباره حرم رو ببینم
برای اون بچه ی فسقلی که وقتی میخوام برم یهو جلوم سبز میشه و چادرمو میگیرم
برای تیکه ی پیتزایی که علی برام سس میزنه
برای اینک دوباره بیشتر و بیشتر یادم میاد ک چقدر زندگیتمو میدون فضل خدام
روز نهم:
خداروشکر که بهم لیاقت دادی نماز صبحو سروقت بخونم
خیلی خیلی وقت پیشا
اونوقتا که دیگه گذشته و شاید نیاد؛
وقتایی ک با جانا میزدیم بیرون و قدم میزدیم شهرو،
میرفتیم کتابفروشی؛میلک شیک میخوردیم و گپ میزدیم زیاد...
یه دفه که بیرون بودیم و حرف از دوست داشتنی بودن فلان پیرزن بود گفت:
من نمیتونم مثل تو نگاش کنم چون جوونیا و شر و شوریاشو دیدم.
حالا از اون روزا خیلی گذشته و هربار علی بهم میگه مادر(مادر بزرگ پدریم)چقدر مظلومه یاد این حرف جانا میوفتم.
من ندیدم شر و شوریای مادر رو اما شنیدم...
نمیشه از شنیده ها به قضاوت رفت اما فکر میکردم
چطور زنی ک هرسال با یه بچه ی شیرخوار
ب گوسفند ها میرسیده،شیر میدوشیده،کره میگرفته و زندگی رو به دوش میکشیده امروز انقدر خمیده شده...
چطور همچین زن جنگجویی که گاهی زبون تلخی میکرده
دعوا میکرده؛میجنگیده امروز انقدر اروم میتونه باشه.
ب این فکر میکردم
به چی مغرور باید شد؟
به زور و صدای جوونی؟؟
به یال و کپال ؟
مایی ک هیچی ازمون نمیمونه...
موهای لخت و بلندمون سفید و کوتاه میشه
صدای بلندمون اروم میشه
و قدم های مصممون متزلزل میشه.
روزا میان و میگذرن
همین روزایی ک به شغل بهتر، پول بیشتر ،قدرت بالاتر فکر میکنیم
یهو به خودمون میاییم و میبینیم
وقتشه به فکر وصیت نامه باشیم.
شاید قشنگترین تجربه هاتو
از دل تلخ ترین لحظه ها بدست بیاری
ما از اخرش خبر نداریم....
ولی میتونیم بوی قشنگی رو حس کنیم:)
🌱