دیوانه

نماز باران بخوان برای این شهر؛و گودال های تُهیِ چشمهاش...که سالیان درازیست گونه هاشدرگیر خشک سالیست!صالحه.نپ.ن:اینکه چشم ها نبارند...امان امان!

چقدر چشم هایم را دوست دارم؛آنگاه که برای تو میگریندو لب هایم را...آنگاه که نام تو را می خوانندو دستهایم، آنگاه که از تو مینویسند!اصلا؛من خودخواه ترین دختر جهانم آنگاه که تو را داشته باشممن...دوست داشتنی ترینم...اگر تو را داشته باشم:)صالحه.ن

تمام قصه؛زیر سر این دو تا انار بود؛و حول دو خط مماس-که گاه شکر خندی مینشست رویش- گردش داشت!قصه از انار های سرخ یلدا شروع شد!صالحه.نپ.ن:همینجوری نوشت:)

من قدم های رفتنت را میشناسم!به هر حال؛ هر چه نباشد ؛سالهاست بدرقه ات کرده امگام هایت هوای عصیان دارد!انگار اینبار برنمیگردی!!صالحه.نپ.ن:عکس نوشت...چادرش و انگشترش دوس

یه بلیط لطفا...برای اون روزایی که کف پام اندازه ی کف دستش بودبرای همون وقتاکه رو دست بلندم میکرد و پرواز یادم می داد...صالحه.نپ.ن:یادمون نره رو دستای کی پروازو شروع کردیم:)پ.ن:دخترا همیشه بابایی خواهند موند!عکسشو^_^

خوشبختی چند قدم با من فاصله داره؟حضرت جانا:)باز هم شیر قهوه بنوش و شعرامو بخون...چشمات که روی واژه ها میشینه؛جون میگره قلم برای نوشتنجانای من...چقدرخوبه که هستی:)صالحه.نپ.ن:دلم تنگ شده بود برای نامه هات...بسی دلتنگ تر جانا جان:))پ.ن:حضرت جانا فرمودند که شیر قهوه ی داغ نوش جون میکردن در این هوای سرد؛ وهمزمان وب این حقیر رو هم چک:))

موهایش که خیلی وقت است با باد میرود!

خدا نکند که حالت شبیه من باشدخدا نکند که این قدر بد باشی...صالحه.ن

تق،تق...

چند وقتیست...هوا سرد شده میگویم...نکند شیشه ی عطر تو زمین افتاده ؟؟صالحه.ن