پنجشنبه ۲۱ بهمن ۹۵
دنیا دروغ مضحکی بودکه از شدت خندههمه را به گریه انداخت!صالحه.ن
چهارشنبه ۱۳ بهمن ۹۵
زیر همین باران منتظرت بودمدیر کردی جانا!من و باران خاک شدیم...و شعر هایی که این حوالی روییدهانتظار من است...صالحه.ننقل قول نوشت:« آمدی قصه ببافی که موجه بروی...در نزن رفته ام از خویش کسی اینجا نیست»
چهارشنبه ۱۳ بهمن ۹۵
خوشبختی زیر گلیم ساده ی خانه راه میرفت و مادر همیشه جارو می کشیدبا باران به ماشین تازه کارواش رفته ی پدر می بارید و پدر لعنت میفرستاداما برادرم؛ خوشبختی را گروگان گرفتبا سرباز هایِ سبز پوشِ اسباب بازی هایش و سازمان مخفی مجازی اش که هر صبح تیر های بی صدا در میکندبرادرم جای جای خانه یمان را ؛ گل میکاردنخل های گرمسیری را روی مبل ها میگذاردو خوشبختی را ارام ارام به خورد ما میدهدمیدانم ! بالاخره همه را مسموم میکند...و یک شب با تانک های ارتششدنیا را فتح خواهد کرد:)صالحه.ن
چهارشنبه ۱۳ بهمن ۹۵
جایی گوشه های دلمنام توست که می تپد:)آنچنان پر انرژیکه میتوانم ؛ چشمانم را ببندمتوی شلوغ ترین خیابان شهر راه بروم و بلند بلند فروغ بخوانم...صالحه.نپ.ن:«شراره ای مرا به کام میکشد...مرا به اوج می برد...مرا به دام میکشد...نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب میشود» فروغ
پنجشنبه ۷ بهمن ۹۵
زنی که در آشپزخانه سنگر میگیرد؛زنی که رخت میشوید؛زنی که ناگهان سردرد میشود؛زنی که خوب نیست!زنی که تنهاست!زنی مثل اکثر زن ها...که مرد بودن بخشی از وظیفه های زنانگی اش!صالحه.ننقل قول نوشت:«آشپزخانه سنگر است؛یک سنگر زنانه»
سه شنبه ۵ بهمن ۹۵
تو نام دیگر بارانی...که نم-نمک ، شهر را خودت پر می کنی:)عشق؛تفسیر مشترک جهان از توست!بخواهی یا نه...رگبار هم که میزنی؛دوست داشتی هستی:)صالحه.ن
شنبه ۲ بهمن ۹۵
و زندگی...که چون ساختمان پنجاه و چند ساله ای؛به ناگاه فرو می ریزد!همین قدر ناگهانی...همین قدر پر غم...و همین قدر نزدیک!صالحه.نپ.ن:و زندگی....خیلی غم:(
سه شنبه ۲۸ دی ۹۵
چشم هایم درد میکند...از بغض هایی که در آستانه ی شکستن،خفه شان کردم!من بزرگترین قاتل جهانم...!و روزی هزار بار از این غده ی سرطانی آبستن میشومو هر روز این درد را ، در نطفه خفه میکنم...من قاتل ترین آدم جهانم!صالحه.ن
سه شنبه ۲۸ دی ۹۵
در این حوالی...زنیست؛که از بدو تولد...ایمان به فصل سرد را آموخته است!و سالهاست...در آستانه ی آشوب است!و سالهاست که در این فصل سرد مانده است!صالحه.نپ.ن:«و این منم!زنی تنها...در آستانه ی فصلی سرد»فروغ
دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
راستش تو و من ؛نقش خاصی در این دنیا نداریم!فقط "من"، شدیدا "معطوف" به توست!صالحه.نپ.ن:اخرین امتحان بود؛ زبان فارسی.داشتم برا دوستم معطوفو میگفتم؛شد من و تو...:)