دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

همین دو سه خط

همین دو سه خط خاطره بماندکه شبی...
نیمه شبی...
شاید؛
از من خیس باران شوی!




صالحه.ن
۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عقل و دل

میگفت:اگه آدم با دلش عاشق بشه می تونه فراموش کنه...
سخته!ولی میشه...
فقط ،تموم احساسش رو باد میبره
دیگه هیچ وقت دلش نمیلرزه...
خاکستری میشه...
تیره...
یه تیکه از شب
اگه آدم با عقلش عاشق بشه 
میتونه فراموش کنه
سخته ها...خیلی هم سخته ولی میشه...
فقط ، دیگه به هیچ کس اعتماد نمیکنه!!
زنده می مونه ولی یه عمر تو گرداب شک!!
ولی امون از وقتی که با هم با عقل عم با دل عاشق بشی
اونوقته که هرگز نمیتونی فراموش کنی...
مگه اینکه مرگ مغزی بشی
قلبت نزنه...
مگه اینکه با دستگاه زنده باشی...
اصلا آدم مگه چند بار تو زندگی با عقل و دل عاشق میشه که بخواد فراموش کنه؟مگه
 چند بار دو تا فرمانده تو یه سپاه باهم کنار میان؟






صالحه.ن

پ.ن:سفر بودم بازگشتم:)
۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

رویش بهانه بود

رویش
بهانه ی "رسیدن" بود
بهانه ی بزرگِ "سبز شدن"
وگرنه مراد همان است که بود:
همچنان "تو" ؛
 یکه تازِ شعر های همه ای...





صالحه.ن
۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

غماز بود اشک

مهلت اجاره ام سر آمده...
و تمام اسبابم را ؛
صاحب خانه ریخته وسط کوچه
کسی که در من بود
مرا از خودم بیرون کرده...
من که خوبم ولی انگار:
«غماز بود و اشک و عیان کرد....»




صالحه.ن
پ.ن:«گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق...غماز بود اشک و عیان کرد راز من»حافظ
۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

همین چند ساعت

اگر نظر مرا بخواهند؛
میگویم روزهای برفی،باید همه را تعطیل کنند!
ماشین ها را هم ورود ممنوع!
اصلا تحریم کنند این پاره آهن های غول پیکر که برف را گل میکنند!!
بعد همه ی مردم باهم بروند توی میدان اصلی شهر 
و تا میتوانند همین یک روز را بخندند...
فقط همین یک روز،
همین چند ساعت،
که خدا عروسی به راه انداخته و خودش دارد نقل میپاشد.
روز های برفی روز تر از بقیه روز هاست...
باید عمیق تر به دنیا لبخند زد
باید بیشتر به خدا عشق ورزید:))





صالحه.ن

پ.ن:چرا نظر منو نمیپرسن؟؟؟بعدنشم  امروز که تعطیل نبودیم خیلی هم خوش گذشت تازشم اصن!!! بعله!!
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

من در کودکی مانده ام

گاهی فکر می کنم
قسمتی از مغزم هنوز در کودکی مانده است
من؛کودکی هستم که هنوز حرف زدن را بلد نیست!
 چشم هایم زود تر از دهانم به حرف می آیدو
 قلمم زودتر از زبانم درد هایم را می نویسد
من در کودکی مانده ام
و هیچ کس نیست 
که مثل آن روز ها
این دخترک گریان ترسیده رادر آغوش بگیرد 
و آرام کند!
و هیچ کس نیست 
که این مشکل عظیم را بفهمد!





صالحه.ن
۱۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

لجبازترین اتفاق زندگی من

اینبار چشم هایم را که بستم
باید برای نیامدنت دعا کنم!
هی زیر لب بگویم
« نیایی نیایی نیایی »
و  تو که لجباز ترین اتفاق زندگی منی
مثل همیشه برعکس بیوفتی:))





صالحه.ن
پ.ن: همینجوری نوشت
۱۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چقدر بغض داری؟

به تو فکر میکنم
باران می گیرد...
مگر چقدر بغض داری جانای من؟






صالحه.ن
۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تمام شد

کاش میشد 
یک شب از همین شب های بلند زمستانی
از لکه های پنجره
رفت و تکه ای شب شد
تکه ای از این سیاهی ممتد
و ادامه پیدا کرد 
تا تاریکی
باید از همین سردی شیشه شروع کرد
و آرام آرام بخشی از شب شد
اندک اندک تمام شد!



صالحه.ن
پ.ن:هیچ گونه ارزشی ندارد:|
۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دلم تنگ میشود

دلم تنگ میشودبرای همه...
برای همین "تو"که چند قدم آن طرف تری...
برای خودم
که همین جایم!
دلم تنگ میشودبرای من و تو که انقدر از هم دوریم!
من که اینجایم 
و تو که چند قدم آنطرف تر....





صالحه.ن
۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان