دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

به مطلوب بگو

بی خوابی


بیخوابی بی خوابیه،

حتی اگه زود بخوابی،

یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات...

 مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب

که روشن بشه پوست دستم.

پرسیده بود

صبر چیه و مصداقش چیه...

نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،

شروع کرد به حرف زدن،

نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!

هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،

هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه

دیوونگی نشسته به جای تو!

داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب

اما دیوونه پا برهنه دوید وسط حرف:

همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،

صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب...

مصداقش شعرای سعدی،

وقتی بغ کرده میگه:

"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"


همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت 

میشینی بزرگ علوی بخونی...

همین صبره،

ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.

صورت مامان بزرگتو دیدی؟

همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشما‌ش،

حتا خط خنده ی خودت،

صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی...

همین که مطلوب نیست و خبر نداره 

همین دلشوره های اول سال

همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.

صبر بی خوابیه

که راه خودشو پیدا میکنه...

به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم...







صالحه.ن


پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)




۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

پدرم در همه ی خاطره هایم پیداست

پدر😍


امروز،

فقط بهونه اس که از تو بنویسم 

تا وقتی دورم از آغوشت 

از لا به لای این نوشته ها اسمتو دربیارم و سرمه ی چشمام بکنم

همه میدونن که من چقدر عاشقم تورو...❤

که جای خالی نبودنا رو با بغلت پر میکنی

با اینکه موهات یهو سفید شدن هم قد هیجده سالگی من میشی 

و با حوصله کل کل میکنی باهام...

بابا!

درسته که یوقتایی از بغلت میام بیرون

اما یادم نمیره وقتی پر بغض بودم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم

دستتو پیچک کردی دور شونه ام،همون وقتا که من لبریز بودم از دستایی ک حلقه دار میشن دور گردنم..

دستات...

آخ از دستات که میدونه کی صورتمو نوازش کنه;

کی به شوخی بشینه پشت گردنم.


وقتی از اولین باری ک  تو بیمارستان منو دیدی تعریف میکنی،

وقتی بوسه میشی روی پیشونیم،

وقتی به مسخره بازیام میخندی،

وقتی منو میخندونی،

وقتی حتا وسط مهمونی حواست هست 

سر منو که پایین پات نشستم بغل بگیری و 

همینطور که حرفای مردونه میزنی نوازشم کنی

من چاره ای ندارم جز اینکه حل بشم تو بودنت

من این ناچاری به دچارت شدن رو دوست دارم❤

-وهمه میدونیم،دچار یعنی عاشق😊-


هنوز یادداشتت روی آینه ی اتاقم هست،

بابا،

مدتها میگذره اما الان که بهار دلبرونه داره میاد

الان که صبح و شب بارون میزنه

چقدر حس میکنم "بهارم و بارون..."

چقدر حس میکنم عاشقم

و چقدر

چقدر

چقدر دوست دارم😍



۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تنها مرد

رز


صورت پدرم را میبوسم.
اما خودش میداند
آنان ک دوستشان داشتیم بیشتر درد دادند...
به آغوشش پناه میبرم
اما خودش میداند
غم من، هنوز غم همان دختر سرما زده ی سال پیش است
که سرش را به سینه فشرد و او گریست
پدرم را دوست دارم
و خودش میداند
تنها مردی است 

که حقیقتا مبارک است بودنش
که عمیقا گرامی اش میدارم😌

ادامه مطلب ۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

پرچم عشق همین گوشه ی پیراهن توست

زندگی


زن،

برعکس تصور خیلی ها،

 دو حرفیه ساده ایست -با هزار پیچ و تاب در اندامش- .

میتواند در اوج احساس منطقی باشد،

صبح برقصد،شب بگرید و عصر آرام بخزد گوشه ی دلت...

زن پیچیده نیست،اما،

میتواند از ظهر

 دست های بغض را که پیچک میشود دور گلویش گرامی دارد،

فیلم ببنید،

بخندد،

شام بپزد،

و نیمه شب ،

آرام آرام ترک بردارد...

زن چینی ظریفی است،که حتی میتواند به بوسه ای بشکند.

پس آهسته زمزمه کن زیر گوشش،حتی عشق را.



صاد.ن

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نه که غریبه باشی...

میدونم یه طوریمه اما تو نپرس،

نپرس چرا تو خودمم،

نپرس چرا از سر شب چشام میره برا خواب اما تا سه صبح از این دنده به اون دنده میشم...


نپرس و به روی خودت نیار که چرا چشام اونقدر لبالب اشکه که حتی با چین خوردن صورتم از خنده قطره ها قل میخورن رو گونم.

من میدونم چمه

اما تو فقط بپرس "خوبی؟"

من میگم :"خداروشکر..."

بعد به روم نیار که فهمیدی یه چیزیم هست...

نه که غریبه باشی،فقط خستم برا حرف زدن!

اگه دلتنگ شدی،

منو لابه لای آهنگایی ک زمزمه میکنم پیدا کن.

لابه لای بیتایی که تو دفترم خط میزنم بشنو.

نپرس و به روم نیار لطفا:)ـ



۳ موافق ۰ مخالف

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است


ما تماما چیزی که نشون میدیم نیستیم
دختری که لبخند به لب داره و لیوان بلوری رو بین انگشتاش گرفته
چیزی نیست که حقیقت داره
چشای غمگینش
روحشو میبینه که از بدنش خارج میشه 
و با عصبانیت لیوانو خرد میکنه.
وقتی اروم کنار خیابون قدم میزنه
خوشو میبینه که بی هوا 
به سمت خیابون میدوه و پرت میشه جلوی ماشین.
ارومه
اما درد میکشه
همونقدر که وقتی خرد های لیوان تو دستش میره
همونقدر که وقتی زیر ماشین جون میده
ارومه
اما اشوب
همونقدر که یه کشتی به گل نشسته...
۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به قدر وسع بکوشیم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فقط میخواست نجاتم دهد...

۲

به اینه نگاه کن:
چند سال است خودت را ندیده ای
که یادت نمی اید موهایت کی از سر شانه گذشت ؟!

نیامده بود بماند...
حتی چمدان هم باز نکرد.
در چارچوبِ در ایستاد،
نـگاهم کرد 
و رفت...
تنها آمده بود بیدارم کند...





۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

و این یعنی نهایت درد...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اینجا شهر اوست!پناهنده شو به خودت!

ادامه مطلب ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان