دفتر شعرمو نبر خونت که اتاقت صدای گریه میگیرهدختری توی شعرامه...که یه عمره اسیر طوفانهوا نکن دفترم رو تو خونت ؛کل آشوب شهر توی دفترمهنگرانم که خونتو این سیلتا ته دنیا با خودش ببرهدفتر شعرمو نبر خونتشاعرانه هام فقط دردهاینهمه واژه هر وقت لازم بودتو ته این گلو رسوب کردهجای اینکه بشه مرهم درددردی رو درد هام اضاف کردهدفتر شعرمو نبر خونتشعرامو نخون که می میریدختری که توی شعرامهمثل پاییز خودکشی کرده!!صالحه.ن