جمعه ۱۱ تیر ۹۵
صدای شرشر آب می آیدولی ناودان ها خالیست...چمدان های شهر بی مسافر مانده اندو باران قصد سفر داردآخرین بازمانده نیزسیگارش را زیر پا له کرد و سوار قطار شد...و چمدان جا ماند..و باران تنها شد...از این پس شهر در حسرت خواهد ماند!صالحه.ن
يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵
هوا بوی باروت داردهمه داریم جنگ را نفس میکشیمچه من-که ابلهانه شعر عاشقانه مینویسم-چه آنکه بر جنازه ی پاره پاره ی طفلش میگرید...این هوا بوی باروت داردنه بارانهمه درگیر این بیماری هستیم!!صالحه.ن
يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵
شاد بودن حاصلی جز گریه های مخفی و تنها نداشتکاش امشب حضرت پاییز با باران به من نازل شودصالحه.ن
جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵
غروب ها...از تو به باران شکایت میبرم...که با بغضت،تمام شهر را ابری کرده ای...!!صالحه.ن
سه شنبه ۳۱ فروردين ۹۵
و زمین باران خورده
بوی پاییز را تداعی میکند...
پنجره را باز کن
و حس کن بوی مرا
که در شهر پیچیده است...!!
صالحه.ن
شنبه ۲۸ فروردين ۹۵
و چقدر این اجبار سخت است...مثل باران شمال...که هوس باریدن دارد و نمیتواند ببارد!!!صالحه.ن
يكشنبه ۱۵ فروردين ۹۵
باران میباردو غسل میدهد تن عریان خیابان راباران چند روزیست میهمان شب های عیدمان شدهمیهمان دوست داشتنی ای روزهاوباد میوزد...باد میوزد و کاغذ های شعرم را به یغما میبرد...آهای باد...مواظب باشمن دخترم"دختری با گیسوان شانه خورده در افسون شعر ها"یادت که هست!؟وهنوز باران می باردوهنوز بارانآسمان دارد گیسوان مشکی شبش را شانه میزند....
يكشنبه ۸ فروردين ۹۵
خیابان خیالم خیس شده...نمی دانم از اشکهایم یا از این هوای ابری؟چتر نمیخواهم...کمی تن سرما خورده ام آغوش باران میخواهد...مهم نیس تب میکنم!مهم نیست تنهاییَم...!باران امشب...سردی آشوب من است!دوست دارم گم شوم در ازحام شلوغ خیابان ها!در بین بیخیالی مردم...در آغوش باران...وبی جهت تر از همیشهراهی شرق نگاه تو شوم!