دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

وقتی که سمت توام

وقتی که سمت توامانگار...
باد میوزد میان اشعارم
ونسیم چادرم را به رقص می آورد...
دست های من...
بلند میشود...بالا می آید...تو را پیدا میکند...
ومحکم در آغوش میگیرمت!
وقتی که سمت توام
باد میوزدو من...
در اوج خضوع...
با تو سخن میگویم!
گویی اینک در برابر منی!
وقتی که سمت توام...
زیبا ترین حالت عاشقانه ی من است!
زیبا ترین حالت شاعرانه!                     
و تنها...سمت توست که بـــــــــاد می وزد!
۰ موافق ۰ مخالف

اتفاق می افتد

اتفاق می افتد روزی...وتو...از دور ها می رسی!وتمام کوه ها تفسیر بغض را از بر میکنند...وباد های جهانپریشانی را بار میکنندمن مطمینم!اتفاق می افتد روزی...!
۰ موافق ۰ مخالف

.

سرد است هوای زمستانه ی کاغذ هایم...این کاغذ های برفی..این کلمات سیاه!وانگار کسی فریاد میــــــکــــــشدســــــــوت قطار را...!دستی از عمق فاجعه...هوهوی باد را یغما می برد!و بــــــــاران...چتر سیاه پسریست از سمت ریل ها!!
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

.

سرد است هوای زمستانه ی کاغذ هایم...این کاغذ های برفی..این کلمات سیاه!وانگار کسی فریاد میــــــکــــــشدســــــــوت قطار را...!دستی از عمق فاجعه...هوهوی باد را یغما می برد!و بــــــــاران...چتر سیاه پسریست از سمت ریل ها!!
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

وای از نبودنت...!

همین شب های ساکتهمین شب های بی تو...همین شب هایی که خواب را ربوده اند...همین شب هایی که آهنگ تکراری امشعر های نیماست...همین شب هایی که:«خواب در چشم ترم میشکند»یک شب از همین شب ها نبودنت را بشکن!
۰ موافق ۰ مخالف

.

شاه راه شعر های من...ریشه های توست!
۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خودکشی!

یک اتاق کوچک...یک پنجره پر از باران...من!یک فنجان قهوه...دفتر شعرم...من!خودکشی!یک صدا خفه کن...!خودکشی!محکم میشود صدا خفه کن روی اسلحه ام...وتیری خلاص میشود!وکسی می میرد!....یک قتل به انجام می رسد....                                         یک خود کشی...کسی_یک شاعر_دفتر شعرش را به آتش می کشدبا یک اسلحه...صدا خفه کن! وتیتر اول روزنامه ی فردا:....مرگی عجیب در اتاقی کوچک...                                         خودکشی!
۰ موافق ۰ مخالف

حالم خوب است!

بدنم درد میکند...مثل معتادی که در حال ترک است...بدنم درد میکند...و اشکهایم...ودرد هایم...و این «من»........انگار این من درد میکند.....حالم خوب است!فقط کمی...              وجودم درد میکند!
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

من از هوای بارنی شعرم نمی آید...

من از هوای بارانی... شعرم نمی آید!این فصل را با نام تو آغاز کرده ام...برای همین استآسمان می بارد...ولی...من از هوای بارانی...شعرم نمی آید!
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

با من قدم بزن...

چه ساکت است...     این اتاق خاموش...وچه آرام..                            این شب بی پایان!مــــــــــــــــــــــــــــــن..یک دخترم!با گیسوان شانه خورده در افسون شعر ها!من...پژمرده ام میان قافیه ها و ردیف ها...تنها...چند گام...بامن قدم بزن...            «تا عطر کوچه ها...هوای تو را بگیرد..»
۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان