دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

بغض نکن

بیا بلند بلند بخندیم

که بغض نگیره گلومونو،

که بغض بند نکنه راه نفسو...

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به قصد تو (2)

دست حق
 
روز بعد راهی حرم امیر شدیم
مهربان پدر:)
و عشق و عشق و عشق
همین سه حرفی پررنگ بود وقتی واستادم روبری ایوون...
 
رد شدن از تفتیش یه دور قشنگ اشهد خوندن داشت
مقصد چیه؟
مقصود کیه؟
اصل و فرع چیه؟
اینهمه هل دادن ؟
برای چی؟
"فاستبقوا الخیرات..."
گم نبود جواب این سوالا برام.میدونستم چی میخوام...
و لب باز بود به خواستن...
یه شمع کوچیک تو دلم داشتم و با همون روشن بودم
 
 
ادامه مطلب ۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به قصد تو (1)

سایه بان پدر
 
پارسال از خانوادی شیش نفرمون فقط امیرعلی کم بود
امسال اما
جای خالی ساجده و علی که پارسال همسفرمون بودن زیاد تو چشم بود
 
-گفتم خانواده شیش نفره یاد دعای جانا افتادم
ک گف سال دیگه هشت تا بشیم:))
گفتم منو میگی یا ساجده رو؟
گف هر دوlaugh-
 
 
شب قبلش داشتم به این فکر میکردم
که چقدر ادم میرم؛چقدر ادمتر قراره برگردم؟
وقتی به فاطمه گفتم شاید برم
بهم گف
چ خوبه ک از الان انقد معرفت داری!با معرفت تر برگردی!
حقیقتا این جمله از طرف این ادم شنیدنش عجیب نه!اما خاص بود و جالب
برا همین تو ذهنم موند
(داخال پرانتز: نه اون فاطمه ای که میشناسیدش:دی یکی دیگه!)
 
 
ادامه مطلب ۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عشق از تو

دوسدداشتن
یجا خوندم و رو حاشیه ی کاغذی که رو میزم بود
نوشتم:
«میان همه لاعلاجان چرا عشق؟»
امیرعلی با خودکار ابی  وسط برگه نوشت:
+صاله دوستددارم
 
 
پ.ن:
و همین  ک دوستدم دارد
همین صالحه ای که اشتباه نوشته
همین جمله ی کوتاه
همین خطوط کج و معوج
لاعلاجی عشق رو شیرین میکنه:)
۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دوباره از نو

فک میکنم بعد یکماه
دوباره اتگشتام داره بپر بپر میکنه رو کیبورد....
عمر درگذره همچنان
یهو صدای محمدرضا میپیچه تو گوشم که
«دست طبیعت گل عمر مرا مچین...»
که خب ناگزیریم...
 
زمان میگذره و این خوبه تقریبا
اگه بلد باشیم از گذشتن و عبور کردن لذت ببریم:)
 
درد میاد میشینه
تاول میشه رو انگشت حلقه ات
میسوزه...تاول میترکه...صد بار جای زخم به اینطرف و اونطرف میخوره
اما اخرش خوب میشه
خیلی وقت قبل روغن داغ بود و پرید رو انگشتم نشست
سوخت و پوست و گوشتمو خورد
اما الان
از جای زخم روی انگشتم فقد سرخی مونده
و این یعنی امید
بهش نگاه میکنم و جون میگرم برای تولد برا ترمیم:)
 
دیشب
اول ازادراه
برا نماز واستاده بودیم و من دلم بغل میخواست
وسط بوق بوق ماشینا و سردی هوا
دله دیگه!
نمیفهمه !
دستمو به سمت بابا دراز کردم 
باهاش دست دادم و خندیدم
خودش منو تو بغلش جا داد
اون سه سانت فاصله برداشته شد:)
 
 
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و بیرونو نگاه میکردم
حس کردم
چقدر خدا رو شاکرم:)
خوشبختی وسط سینم نشسته و خون پمپاز میکنه به رگ هام
حس کردم
«من از ان روز که در بند توام ازادم»
و به خدایـجان گفتم :
:"تا تکیه گاه تویی هراس نیست:) "
 
 
کربلا بودم .جاتون سبز بود وقت قشنگیاش
 
پارسال اهمال کاری کردم
انقدر ننوشتم ننوشتم که حس نوشتن پرید
اما ایندفعه به امید خدا مصمم تو نوشتن
پر حرفم.
تا چه پیش اید...
ارزوهای خوب و قشنگی های دنیا روونه ی قلباتون:)
 
۷ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

صدبار اگر افتادم از پا ننشستم

پـدر

 

در اتاقو باز کردم

امیرعلی جلوم بود،

چشام گردو شد.

بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!

دخترمی ک گفت فرق داشت

ترسوندی ک گفت فرق داشت

و لحنش...ــ

 

غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ

ک شونه به شونه اش میشینم

سه سانت باهاش فاصله دارم

میلرزم 

و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.

میخوام بهش پناه ببرم و بگم 

بابا! من اینو میخوام...بذار بره جلو...بذار اتفاق بیوفته...

اما نمیتونم.

و بله،زندگی اینطوریه،

اما،

من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)

 

۸ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دختر آبی👀

کاری ندارم استادیوم رفتن حقه زنانه یا نیست،

منع ورودشون درسته یا خیر.

اصلا نمیخوام درباره این صحبت کنم‌.

اما،

کسی کـ

خود سوزی میکنیـ

در اثر خودسوزی می میره،ـ

-برای استادیوم نرفتن..؟

[ـواقعا؟ دلیلش این بوده؟]

میخوام از بزرگیه دغدغه ها بگم:)ـ

ای کاش سینمون از غمای بزرگ سنگین بشه

ای کاش برا غمای بزرگ پریشون کنیم خودمونو...

 

 

 

۱۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

بابی انتم و امی و اهلی و مالی

کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه...

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 

۱۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بازم قشنگه:)

آقای برادر

 

اومده دستمو گرفته میگه

یه خواهر دارم ماه نداره...

یه صالحه دارم شاه نداره...😂

بقیه اشو بلد نیس اهنگ میزنه فقد

و محبته که سر ریزش میشم:))

 

اونشب همه سیاه پوشیم بریم مسجد

هی قربون صدقه اش میرم انقد خوشتیپ شده 

انقد ک جیغش بره هوا😁

اما بعد ترش میاد محکم فشارم میده تو بغلش😁

 

 

+منتها همین شخص

سر منچ میگه:صالحه فرار کن ک من خواهر برادر نمیشناسم😂

اما بازم قشنگه این خل بازیاش😁😍

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

وبلاگ نویس ام

داشتم فکر میکردم چقدر این روزا معلقم،
مثل مسافری ک از شهرش جدا شده بی مقصد  و تو جاده اس
به اینکه چقدر دلم برای روزای "وبلاگی" بودنم تنگ شده
که پست آزاد رو دیدم...پیرو این پست.
 
+از کی وبلاگی شدم؟
یادمه قبلنا "جانا" میگفت وبلاگ بزنم نوشته هامو بذارم
اما نمیزدم!
خیلی سال پیشا بیرون بودیم
من داشتم نوشته هامو ،
از تیکه کاغذایی ک تو کلاس سیاه کرده بودم
به دفترم منتقل میکردم که عمه ی مرحومم گفت:
صالحه چرا وب نمیزنی؟
منم رفتم وبلاگ زدم!
 
قشنگترین روزای وبلاگ نویسیم 
تو میهن بلاگ بود ک صرفا نوشته هامو میذاشتم:)
تک تک ادمایی ک رفت و امد میکردن و لطف داشتن 
برام عزیز بودن و هستن!
حتا دلم برا یه سریاشون خیلی تنگ میشه!
 
راستش این پست برا خودم بیشتر از همه تلنگره
که بیشتر بنویسم!
که فاصله نگیرم از وبلاگ نویسی.
 
فک میکنم
ما غریبه هایی هستیم که از خیلی اشنا ها بهم نزدیکتریم!
یوقتایی حرف همو بهتر میفهمیم
حداقل همه به نوشتن خو داریم:)
-وی احساساتی شده از اینک عضو این خانواده اس-
 
خیلی برام سخته بین نوشته هام یکی رو انتخاب کنم
چون هرکدوم دنیا دنیا حس پشت خودشون دارن
اینجا یه روزنه است که احساسات منو نشدن میده،
نمیتونم بخشی ازش رو جدا کنم.
 
 
 
+پاییز،
مهنازـ
شماهم بگید:)
 
 
پ.ن:میدونم خیلی شبیه اونچیزی ک چالش میخواست نشد،اما فک میکنم چیزی شد ک دلم میخواست:)
۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان