بیخوابی بی خوابیه،
حتی اگه زود بخوابی،
یه راهی پیدا میکنه تا خودشو بند کنه به زاویه ی خارجی چشمات...
مثل ماه که بلده از پنجره یه جوری بتابه به وقت شب
که روشن بشه پوست دستم.
پرسیده بود
صبر چیه و مصداقش چیه...
نشستم خیلی جدی جوابشو بدم که دیوونه پرید وسط،
شروع کرد به حرف زدن،
نصفه شب نیست فقط آدم دیوونه میشه که!
هروقت ماه بلد باشه بتابه از پنجره اتاق،
هروقت بیخوابی راهشو پیدا کنه
دیوونگی نشسته به جای تو!
داشتم میگفتم: صبر ینی حفظ آرامش برای رسیدن به مطلوب
اما دیوونه پا برهنه دوید وسط حرف:
همون وقتا که مطلوب نیومده و تو قرارت نیست،
صبر تموم چیزیه که نداری بی مطلوب...
مصداقش شعرای سعدی،
وقتی بغ کرده میگه:
"چنانت دوست میدارم،که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"
همونجا که لاک قرمز میزنی،موهاتو میریزی دورت
میشینی بزرگ علوی بخونی...
همین صبره،
ـ که تا قصه میرسه به "چشمهایش" با بی قراری ترک میخوره.
صورت مامان بزرگتو دیدی؟
همون ترکای روی پیشونی و گوشه ی چشماش،
حتا خط خنده ی خودت،
صبر همین خط و خطوطه رو در دیوار زندگی...
همین که مطلوب نیست و خبر نداره
همین دلشوره های اول سال
همین لب گزدینای عقله که دل چیزی نگه.
صبر بی خوابیه
که راه خودشو پیدا میکنه...
به مطلوب بگو،به موقع بیاد،قبل از اینکه ترک برداریم...
صالحه.ن
پ.ن:به وقت بی خوابی بعد اذان صبح:)
امروز،
فقط بهونه اس که از تو بنویسم
تا وقتی دورم از آغوشت
از لا به لای این نوشته ها اسمتو دربیارم و سرمه ی چشمام بکنم
همه میدونن که من چقدر عاشقم تورو...❤
که جای خالی نبودنا رو با بغلت پر میکنی
با اینکه موهات یهو سفید شدن هم قد هیجده سالگی من میشی
و با حوصله کل کل میکنی باهام...
بابا!
درسته که یوقتایی از بغلت میام بیرون
اما یادم نمیره وقتی پر بغض بودم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم
دستتو پیچک کردی دور شونه ام،همون وقتا که من لبریز بودم از دستایی ک حلقه دار میشن دور گردنم..
دستات...
آخ از دستات که میدونه کی صورتمو نوازش کنه;
کی به شوخی بشینه پشت گردنم.
وقتی از اولین باری ک تو بیمارستان منو دیدی تعریف میکنی،
وقتی بوسه میشی روی پیشونیم،
وقتی به مسخره بازیام میخندی،
وقتی منو میخندونی،
وقتی حتا وسط مهمونی حواست هست
سر منو که پایین پات نشستم بغل بگیری و
همینطور که حرفای مردونه میزنی نوازشم کنی
من چاره ای ندارم جز اینکه حل بشم تو بودنت
من این ناچاری به دچارت شدن رو دوست دارم❤
-وهمه میدونیم،دچار یعنی عاشق😊-
هنوز یادداشتت روی آینه ی اتاقم هست،
بابا،
مدتها میگذره اما الان که بهار دلبرونه داره میاد
الان که صبح و شب بارون میزنه
چقدر حس میکنم "بهارم و بارون..."
چقدر حس میکنم عاشقم
و چقدر
چقدر
چقدر دوست دارم😍
صورت پدرم را میبوسم.
اما خودش میداند
آنان ک دوستشان داشتیم بیشتر درد دادند...
به آغوشش پناه میبرم
اما خودش میداند
غم من، هنوز غم همان دختر سرما زده ی سال پیش است
که سرش را به سینه فشرد و او گریست
پدرم را دوست دارم
و خودش میداند
تنها مردی است
که حقیقتا مبارک است بودنش
که عمیقا گرامی اش میدارم😌
در ادامه همچنین کلیک بفورمایید
۱.دارم برا مامان قضیه بالا رو تعریف میکنم،
که اره بعد مدتها دوستمو پیدا کردم و اینچنین شد
اینجوری میشه😨کهه خووو کی ب مامانش میگه عیال😒😒
میگم من😁 خو عیال بابامی دیگه😂
-فقط از خونه بیرونم کرده، ناهار بهم نمیده 😁
کاملا منطقی برخورد میکنه😂-
۲.پیش اومده یه روزایی از صب رو دور گند زدن باشین؟
وضعیت دیروز من بود دقیقا😅
از غذا درست کردنم ک نگم،
ماشین لباسشویی ک هنو کارش تموم نشده بود درشو باز کردم
فرش خیس اب شد😶😓
داشتم ظرف میشستم;
ابکش از بالا افتاد خورد به سطل ظرفشویی و گنددد خوورد به اشپزخونه😩😖
بعدم که سه بار نزدیک بود بخورم زمین اونجا😐
ینی خودم یه تنه هم نقش پت و بازی میکردم ،هم مت😅
بعد مامان اومده، واستادم وسط اشپرخونه با گوشه لباسم بازی میکنم
در نهایت مظلومیت با صدای بچگونه میگم
میدونییییی،من یه کاااری کرررردم،ینی من ک نکردم خودش شد
تقصیر من ک نیست😳
با چنان استرسی ب خونه نگاه کرد ک مردم از خنده😂
خلاصه بهش گفتم یذره فرشش خیس شده و متواری شدم از محل😁
ینی اخرش یجوری شده بود ک شب از اتاقم اومدم بیرون برم اب بخورم با استرس بهم گف چیشده؟چی میخوای؟؟؟😂
هشتک کدبانوی کی بودم من😂
هشتک چگونه دم عید خود را از خانه تکانی نجات دهیم😁
۳.بهتون گفته بودم اون بخش دیوونه ی وجودمو ک بارون میخوره اوود میکنه؟
یه دو سه شبی هست اینجا هعی رگبار میزنه😍
دیشب یهو هنسفری رو برداشتم رفتم وسط حیاط واستادم
عای بارونی شدم عای بارونی شدم
همینطور ک لرزم گرفته بود
شعر خوندمو برا دوست جان دلبر فرستادم😁
و اینچنین است که سخت مشغول زندگی کردنم 😌😌
+وسط اشپزخونه امیرعلی سرشو رو قلبم گذاشته
و من موهاشو ناز میکنم
دارم ب این فکر میکنم همه به بغل نیاز داریم که مامان برمیگرده
با تعجب نگاهمون میکنه ک باز چه خبره؟؟
میگم بغل فقط😄
بعد میاد و دستشو حلقه میکنه دورمون
ساجده از دور میگه چی شدههه؟؟
میگم بغل گروهی!! بدو بیا😃
دست چپمو باز میکنم و دورش می پیچم
اینطوری یه گوله محبت میشیم وسط خونه❤
++درسته که اصا سلیقم با بابا یکی نیست
اما عادت شده ک هرسال خریدمو نشون بدم و نظر بگیرم
سر تا پا لباسامو پوشیدم و میرم تو اتاق سرک میکشم میگم بیام؟
میخنده،چرخ میزنم جلوش و نیشمو باز میکنم😁😁
اشاره میکنه برم جلو
وبوسه میکاره رو پیشونیم تا شکوفه بزنم 😍
منم ماچ میذارم رو ریشاش ک زبریشم دوست داشتنیه
+++شیرینی اولین حقوقمو میبرم خونه
به ساجده میگم بریم برا علی پیرهن لیموییه رو بگیریم😁😁
و بدجنس ذوق میکنم از نقشه ام😅
ک شاید یذره علی رو ازین حال خسته و درمونده دربیاره☺
خدای جانا،
ازین خوشبختیای عمیق و تازه بپاش رو سر زندگی همه لدفا😌
پ.ن:
بارون همینطور شرشر میزنه،
نشستم حسابی لب پنجره شعر خوندم
حالا به فردا فکر میکنم ک قراره گلگلی باشه😍ـخدا کنه.. ـ،خداکنه ـ
+دیدید؟
یروزایی انقدر قشنگه که فقط میشه گفت
خدایا شکرت ازینهمه برکت😍ـ
یروزایی که بیخیال میخندی
بی خساست عشق میورزی
تو شیطونی شک نمیکنی:)
نه که غم نباشه،نه که سختی نباشه،نوچ!
هست...اما تو فقط سرگرم خوب بودنی.
++امروز میگفتم صالحه ای که به پهنای صورت به اون مرد گلفروش غریبه لبخند زد،صالحه ی همیشگی نبود،اما این مهربونی رو بیشتر دوست دارم،تا اخم و تخم ظاهری و خوشیایی که می ریزم تو خودم;)
مثلا همشم مهربونی و نیش باز نیستا،
یجاهایی احترامه،همین که بجا طلبکار بودن از راننده تاکسی
ازش میپرسم،خیلی معطل شدید؟من شرمنده ام که!!
بعد انگار آب رو آتیش باشه نرم میشه پوست زمختش...
+++گلای نرگسی که خریده بودم خشک شدن و ریختم سطل آشغال
اما غصه لونه نکرد کنج دلم
سبز بودم امروز:))
درسته که میناهایی که کاشتیم قرمز بود،شالی که ساجده رو گول زدم بخره لیمویی،
اما من چه سبزززم امروز~.~
++++هوا،هوای گرگ و میش غروب بود و یه نم نم بارونی میزد
مهی نبوداما،سوز میومد،ولی من پر لبخند بودم
که بلند بلند برا بچه ها رستاک بخونم*.*