اشک هایم میچکد
چند تکه البالوی شور برایت میگذارم
و فکر میکنم
کاش خرما داشتیم تا کامت را شیرین کنم
میپرسم :
کجا « شیرینی فراق کم از شور از وصل نیست؟»
اشک هایم را پاک میکنم
نمیدانم،
شاید فراق، ما را عاشق تر بسازد...
اشک هایم میچکد
چند تکه البالوی شور برایت میگذارم
و فکر میکنم
کاش خرما داشتیم تا کامت را شیرین کنم
میپرسم :
کجا « شیرینی فراق کم از شور از وصل نیست؟»
اشک هایم را پاک میکنم
نمیدانم،
شاید فراق، ما را عاشق تر بسازد...
عزیزکم
من تابِ اینهمه خوش بودن کنار تو را ندارم.
کمی کوتاه بیا از خوب بودنت.
امشب یه جشنی داشتم.
از تجربه ی جنس جدیدی از کیفیت.
و اینجوری بودم که اقا، هرچی وقت و هزینه کردم حلالتون😅
برا من کارکردن ارتباط همدلانه همین امشب بس بود 😅
نکه آسون بودا
یک شب اشک ریختن داشت
یک صب تا ظهر تو خونه راه رفتن و گردگیری و فکر کردن و فکر کردن و فکرکردن داشت
ساعتها طفره رفتن و خودخوری کردن داشت
چرت و پرت گفتن و سر اصل مطلب نرفتن داشت
وسط صحبت بارها پشیمون شدن داشت
بارها ناامیدانه وضعیتو چک کردن و خبری از خوب بودن نداشتن داشت...
ولی تهش جشن بود.
حس سبکی و روونی و نزدیکی و عشق و تعلق....
میدونی این خیلی خوشمزه اس که میبینم یه مدلی ک دوست داشتم زندگیش کنم
با همه ی اینکه سخته شیفت شدن روش
وقتی شکسته بسته تلاش میکنم براش، کار میکنه:)
همین .
خواستم بمونه برام که آسون نبود ولی شدنی بود:)
بین زیورآلات اونی که دوست داشتنیه برام دستبنده.
و از سرویسم این تیکه رو دارم با خودم.
امروز حاضر که میشدم یهو متوجه شدم نیست!
و یکهو مرور شد هرجا که رفتم...
و کلی استرس و نگرانی و ترس برام حاضر شد .
کلی فکر که حالا چیکار کنم؟کجا گمش کردم؟نکنه پیدا نشه؟به علی چطور بگم؟وای چقدر دوسش داشتم، وای چقدر پولش بود و وای یادگاری بود و....
گفته بودم قبلا آدم از دست دادن نیستم!
بهش گفتم : دستبندم نیست.
شوکه شد، باهم مرور کردیم جاهایی ک رفتیمو، زنگ و پیام و این ور اونور...
ولی میدونی چی ارزش داره؟
اون«فدای سرت»
اون «غصه اشو نخور»
اونجا که میگه« اگه پیدا نشد یکی عینشو برات می گیرم»
اونجا که صد بار بعدش میگه «فکرشو نکن....»
و من میدونم نقطه ای از زندگی نیستیم که بی ارزش باشه برامون این هزینه.
میدونم خودمم ادم درخواست دوباره دستبندم نیستم، ولی...
این حرفا برام معنی داره:
|تو ارزشمند تری.|
دستبندمو پیدا کردم .
ولی ، من چیز ارزشمندتری رو یافتم.
چیزی از جنس شناخت.
از جنس ارتباط و پل زدن.
+یکبار ساجده از استادش نقل میکرد:
به چیزا ،اونقدر که براتون ارزش داره واکنش نشون بدید.
و دارم سعی میکنم تو کاوش این باشم.
++از وقتی ارتباط همدلانه تمرین میکنم
میبینم یه جاهایی علی چقدر بلده اینو اجرا کنه!
پ.ن: الان نیای بگی پس خودم بت همدلانه یاد میدم کلاس نمیخواد،جلسه ای ۱۰۰ خودما😂😂
وقتی میخواستیم بیایم خونمون
گفتم میگن یکسال اولش پر چالش ترین ساله.
شاید واسه اینکه یچیزایی رو میبینی از پارتنرت که فکرشو نمیکردی.
وقتی میخواستیم ازدواج کنیم، مشاور ازم پرسید:
چقدر میشناسیش؟
گفتم مثلا ۷ از ده.
بهم خندید! گفتم دیگه از ۵ ک پایین نمیام.
الان میفهمم خب اون موقع واقعا ۷ تا نمیشناختمش...
الانم شاید نشناسمش....
تو این یه سال ، انقدر زاویه های مخفی همو دیدیم و شناختیم
که مطمئن میگم
هفتا نمیشناسمش.
شایدم پنج تا نشناسمش.
ولی یچیزایی ازش میدونم، یه چیزایی دیدم، یه چیزایی شناختم...
که از ته قلبم مطمئنم به خواستنش:)
این سالی که گذشت، من ازش خیلی چیزا رو یاد گرفتم
خیلی چیزا رو هم دیدم، حسرت خوردم من اونجوری نیستم، اما یاد نگرفتم.
مثلا،
اینکه چقدر بلده حرف بزنه. از دلخوری،از عشق ، از خوشی،از نا خوشی...
اینکه چقدر همراهه....همدله... پشتوانه اس
اینکه چقدر فارغ از کلیشه ها در موقعیت ها بهترین راه رو میره .
اینکه چقدر راحت مثل جوونه ای ک تو آب باشه ریشه میزنه و رشد میکنه.
راستش
قبلا اگ میخواستم ب کسی بگم مهمترین ویژگی از نظرم برای یک پارنتر چیه
خیلی گنگ بود
اما الان میگم: «حریت»
و علی یک «حر» واقعی هست.
دقیقا چیزی ک من نیستم!😅🤦 (بله ،بله، میدونم ک نیستم. و نمیدونید چقدر سخته حر بودن)
و من وقدر خوشبختم ک گمشدم رو پیدا کردم؛)
سرمو گذاشته بودم رو سینه اش .
چشماش بسته بود.
قلبش میکوبید؛زیر سرم؛
توی گوشم...
نزدیکِ نزدیک.
فکر کردم
:"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"
گفتم چقدر شبیه زبون بازیه شاعراس...
قلبش کوبید
و دوباره فکر کردم" بی شک":
"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"
چشامو باز کردم؛به چشمای بسته و صورت ارومش نگا کردم
براش خوندم:
"به دور از بازی الفاظ شاعرهای این دنیا
صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"❤
چشماش باز شد
نگام کرد
شب تموم شد
سیاهی هیچ شد تو سبز نگاهش
چشماش از چشمام به همه وجودم نفوذ کرد و سبز شدم:))
پ.ن:فک میکردم این صادنویسی نیست...یار نویسی است❤
برای بودنت...برای این حجم وسیع خوشبختی؛
دین به گردن من است.
مدیونم به تمام انان که می توانستند تو را داشته باشند.
حالا که سهم منی
باید به قدر همه دوستت داشته باشم
باید قدرت را بدانم
باید مواظبت باشم
به اندازه ی تمام کسانی که میشد سهمشان باشی.
میدانی دلدار نگاهت که میکنم
فکر میکنم چه بیچاره اند آنان که تو را ندارند.
کاش میشد این بزرگِ بودنت مال همه باشد
بعد نیمه ی جبار وجودم سرکش میشود که نه!!
تو فقط مال منی!!
من مدیونم به آنانی که سهمشان نیستی...
تو را قسمت نمیکنم
اما؛
قول میدهم خوب تر باشم با کسانی که چون تویی را ندارند
چون تویی بزرگ...
چون تویی نامتناهی...
چون تویی که از خدا بخواهم خدایم باشی❤*
پ.ن:
+تو آن بتی که پرسدیدنت خطایی نیست/
اگر خطاست مرا از خطا[هیچ]ابایی نیست
_از خدا خواستم موافق بود
میتوانی خدای من باشی:)
پ.ن۲:که یادم بمونه...
میگم:دنیا پسته...
خیلی پست.
من روزای پست رو دیدم
شبای سیاهو دیدم؛
ولی روشنی رو تو دلم حس کردم نور رو هم دیدم.
اما هنوز با تمام روشنی ک رگ و پیم حس کرده
بازم میگم دنیا پسته.
مگه اینک دریچه ی روشنی رو پیدا کنی
مگه اینک تو دلت فانوس داشته باشی
وگرنه گم شدن تو ظلمت دنیا اسونه.
من نورو حس کردم
تو "تو"...
وقتی نصفه شب چراغ ساندویچی نیمه بسته رو روشن میکنی
ک پول برداری...
که تو سرما بی تفاوت رد نشی از کنار پیرزن قد خمیده ی کنار چار راه.
من از دنیای تاریک
شبِ تار
روز ابری
تو رو دوست دارم
تو که نوری :)