دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

اردی بهشت

نشستم وسط حیاط رو زمین

روبروم بنفشه های زرد،

بالا سرم،ازبین برگای درخت انجیر اسمون سرمه ایه،

یه نقطه هایی اون دور چشمک میزنن که ستاره ان...

تو گوشم آهنگ میخونه:

میــــرقصد زندگیــــ❤

و زندگی رو میبینم که رقص کنان با نسیم میاد

موهامو تاب میده و لرز میشونه به تنم...

و اینگونه زیبا میگذرانیم جمعه را😊




پ.ن:ادری بهشت که این باشد😌



۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

منبع انرژی

به فاصله یک اتاق

+اونروز ک سوپ درست کرده بودم،
ب امیرعلی میگفتم من نرفتم دانشگاه موندم برا تو سوپ درست کنم بخوری زود خوب شی،بعد تو نمیخوری؟؟چرا انقدر نسبت ب من بی توجهی میکنی؟
-از اخرشم دو قاشق خورد بح بح و چه چه راه انداخت ولی راضی نشدم-
بعد اونشب یه شکلات اورده میده بهم
میگه بیا اینو برا تو گرفتم،حالا هی بگو نسبت ب من بی توجهی میکنی😂


++از لذت بخش ترین قسمتای زندگی وقتاییه ک با ساجده میگذره
یه رفیق که عضو خانوادته جذابه واقعا
هم میتونم براش از کارای سرخودم تعریف کنم
-آنها ک هیچ کس نمیداند😁😁 -
هم میشه باهاش حرف فلسفی بزنم،
هم از کتابا بگم هم منظره های قشنگ،هم چشم چرونیام:)
باهم میریم دانشگاه ، و همینطور ک معطلیم از خل بازیام تعریف میکنم
باهم تحلیلای جذاب میکنیم،خیابونا رو می گردیم
جنسا رو مسخره میکنیم،
برام عیدی میخره،آب انار میخوریم
بلند میخندیم:)
باید برم بهش بگم چقدر خدارو شکر میکنم از داشتنش:))
اقا جذابه نگامون میکنه میگه بهتون نمیاد خواهر باشید
میخندم و نمیگم چون ما ی جور دیگه ای خواهریم😁😁
 اخرش من یک عدد صورتی-قرمزم که از ماشین بنفشش پیاده میشم
وبا غرور راه خونه رو پیش میگیرم:)


+++چای میریزم با نبات ترش و کیک میارم 
سه تایی با مامان بابا دور هم بخوریم
هم ترش بشیم هم شیرین
بابا حکایت میگه،من غرق میشم تو بچگیام باز
که قصه میگف برام:)
و هنوز همونقدر شیرینه برام این قصه ها حتا با چای ترش:))


++++مامان امیرعلی رو بغل میکنه ساجده داد میزنه
صالحه بیااا حسووودی کنیم
من اما از بدن درد حال تکون خوردن ندارم،
فقط از جیغ امیرعلی ک میگه:بغل گروهی
میفهمم ک ساجده هم بهشون پیوسته.
درسته ک به بغل گروهیشون نمیرسم،اما بجاش
 مامان میاد تو اتاق و مخصوص بغلم میکنه و میبوستم:)
در جواب امیرعلی ک میگه ارزش نداش اینهمه راه بیای
میگه خیلیم ارزش داشت.

و این خیلی ارزشمنده:)این لحظه ها،این حس قشنگا:)
این ارزشمند بودنه،اون کیک خوردنه،
اینکه بابا لوسم نمیکنه چون تو تخت درازم اما یواش ب مامان ک بزور میخواد از تخت منو بکنه میگه استخوناش گرفته،
اینکه ساجده با اینکه میلی به آب انار نداره رفیق پایه میشه،
اینکه امیرعلی ته ته همه دعواها و سروکله زدنامون میاد بغلم و حواسش بهم هست:)

زیر لب زمزمه میکنم:"خانواده یعنی آرامش"
یعنی باشن ک از ارامششون تغذیه شم برا دیوونه بازیام:)
و خدایا...
خیلی شکرت😍

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

"همان به ناله فروشیم درد دلها را"

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

طعم لذت،بوی خنده

سرکلاس نقاشی میکشم و استعداده نهفته ام شکوفا میشه😁😅
بهرحال هر کلاسی میتونه خوشگلی خاص خودشو داشته باشه،😁😁

استاد جذابه میگه:خوشبختید اگ از چیزایی ک لذت بخش نیس لذت ببرید:)
بعد من همش یاد پاییزم ک میگف از صدای جاروبرقی خوشش میاد😃
و فکر میکنم حتا اگ با چیزای کوچیکم لذت ببریم خوشبختیم،
مثلا اینکه هی سوال میپرسم ب جا خسته شدن میخنده که چقدر دقیق:)
یا خانومه ب جا غر زدن با مهربونی شمعا رو برام میپیچه،انگار حتا از کادو کردن شمعا هم داره لذت میبره:)یادم نموند بهش بگم همینطور خوب بمون،اما بجاش گفتم انقدر خوش رویی ک ادم عشق میکنه😊
😊

همزادجان زنگ میزنه ک بیا دیگ دلتنگتم
نامنی سراغتو میگیره😂😂دلش برات تنگ شده
یا فلانی خواب دیده اومدی😁
دلم میره همش،
ب بابا زنگ میزنم لوس میکنم خودمو 
که حالا ک میخواین دختر جدید بگیرید من برم سبزوار؟دلم برا دوستم تنگ شده؟؟
میگه از کجا معلوم اونا دلشون تنگ شده باشه؟
میگم خیلیم شده،تنها کسی ک دلش برا من تنگ نمیشه شمایید اصنشم😁
حسابی ک جیک جیک میکنم راضی شه بقیه اشم می سپرم دست خودش😁😁
وقتی اوکی میده قر میدم و اواز میخونم،
ن فقد چون اوکی داده،چون میدونم اونجا ک داشتم براش حرف میزدم
لبخند نشسته رو لبش دلش رفته😊


دوست خیلی موجود عجیبیه ن؟
چقدر خدا دوستمون داره ک بهمون نعمت دوست داشتن رو داده
-😉-
زهرا بهم پیام میده از هدفاش میگه و من اشکام میریزه 
ازینکه انقدر حالش خوبه😍
مریم زنگ میزنه بارونه هااا،
بعد تر بند عینک رنگی رنگی رو ک درمیاره من جیغ میزنم
عکس گلایی ک میثم فرستاده رو میذارم بک گراندم و ذوق میکنم همش
یجور از ته دلی شکرت خدا😍
به خاطر همه چیزای قشنگی ک میدونی،
بخاطر همه چیزای خوبی ک نمیگم
به خاطر همه ی دلبرونگی هایی ک نمیبینم اما هست😌😌
میشه لطفا خوب کنی حالشونو؟ صداش وقتی گرفته اس و من اونقدر دورم ازش ک نمیشه بغلش کنم شرمنده میشم،
وقتی کنارشم اما نمیدونم چطوری ارومش کنم بیشتر...
لطفا خودت مواظبشون باش ❤



اگ بخوام بگم این روزا چطور میگذره مارکو؟
میگم دلبرونه!
شاد و زنده،
چند روز پشت سر هم بارون میاد حتا اما بعدش سبزتر از همیشه اس زندگی:)
۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دیوانگی هم عالمی دارد عزیزم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تکرار کن این روزهای تلخ و سنگی را

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بگذار در جایش نهم

دلبرا یک بوسه دادی

با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـ
ازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم😅
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا😅

بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره  برگشتیم ب  همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه😅
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم درد بگیره و اشک از چشام بیاد


مریم از بوس و بغل بدش میاد😁
و خب منم ک مریض ،دوس دارم همش بغلش کنم!
اوایل خیلی مقاومت داشت نسبت ب بغل 
-دقیقا مث امیرعلی نسبت ب دست تو موهاش کردن-
-فک میکنن من کرم دارم ،اما لذت بخشه خو😁-
خلاصه الان دیگ عادت کردیم یسری حسا رو با بغل شیر کنیم
مثلا کنارهم رو به همدیگه نشستیم ،سرمو میذارم رو شونه اش 
و چیلیک ، بعد میبینم اونم دقیقا تو همون وعض عکس گرفته،خو دلبرو بغل نکنم چیکار کنم؟
هی از سر شب به مسخره بهش میگفتم بوس میدی؟
هی مقاومت میکرد،هی انگشتمو میذاشتم رو گونه اش میگفتم یدونه اینجا؟هی انکار میکرد
خلاصه از اخر ب زور بوسو گرفتم
 اما یجوری صورتشو جمع کرد ک انگار مارمولک انداختم تو پاچه اش😂
بعدتر نصفه شب همه خوابن میرم جلو در اتاقشون و بوسه اشو پس میدم
بعدم غش غش میخندم 😁😃😄
یجور خوبی خوش میگذره اذیت کردنش😁وگرنه همیشه انقدر مردم ازار نیستم😁😂

-انقدر اسکرین شات و عکس دوست داشتنی با این دختر زیاده
ک یه پوشه ب اسمش دارم و همه دلبریا و این خاطره ها رو اونجا میریزم،میدونید بدرد کی میخوره؟
وقتای خستگی که بری اسکرین شاتا رو بخونی
عکسا رو ببینی و پرلبخند بشی همش-


پ.ن:من خودم ازونایی بودم ک سختم بود حسامو بگم
هنوزم یسری حسا رو نمیتونم ب زبون بیارم
اما دارم تمرین میکنم :) 
بجای اینکه منتظر باشم کسی جامو تو آغوشش خالی کنه
یوقتایی قدم میذارم و اونو تو آغوشم جا میکنم
بجای اینکه بریزم تو خودم همینطور ک اشکام میریزه فریاد میزنم:)
اینطوری بهتره یوقتایی:))
۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دل خوشی ها کم نیست

۱.هیچ چیز کم نمیکنه از لذت اینکه
ساجده بشینه رو پاتختی
مامان روی تختی ک من هلاکم روش
اجیل بخورن و گپ بزنیم:)


۲.دلبرو بغل میکنم و فشار میدیم همو تو آغوش
بدرقه اش میکنم و وقتی رفت امیرعلی دستاشو باز میکنه
خندم میگیره از حسودیش😄
ی روزایی وقتی دست میکشیدم لای موهاش بدش میومد
اما حالا دیگه میدونه سرش که میشینه رو پام 
اختیارشون دست من نیست😃


۳.با ساجده دنبال کمربند برا بابا بودیم،
از مرده میپرسه دارید فلان سایز؟
میگه :اره،
میپرسیم:میشه ببینیم؟
میگه:جنسش عالیه،چرم خیلی خوب...و توضیح میده
اما از جاش تکون نمیخوره،دوباره میگیم :خو میشه ببینیم؟
باز میگه:خیلی مهمه که چرمش طبیعی باشه،سگکش هم ساده..
و همچنان نشسته😞،دوباره میپرسیم و دوباره شروع میکنه:
چون فلانه و بیسانه،رو شکمم نمیوفته و پشمدان نمیشه
باخودم میگم نکنه نمیفهمه میخوایم ببینیم؟گوشاش سنگینه بنده خدا؟
ایندفعه ساجده با خنده میگه:
خوب اگ ممکنه ببینیم؟
که میگه:دیدن نداره دیگه؟😒چیو میخوای ببینی؟😶همینیه که گفتم!
من ک دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم پقی میزنم زیر خنده😆
سرمو میذارم رو شونه ساجده میخندم
و هیچ تلاشی نمیتونم جهت دیده نشدن خندم انجام بدم 
چون تمام انرژیم صرف این میشه که بلند بلند نخندم😂
و بالاخره راضی میشه که بیاره😂😂


۴.بعد نماز داشتیم از مسجد بیرون میومدیم ک ساجده گف:
عه علی! 
[من در کمال گیجی میگم کدوم علی؟ پوکر نگام میکنه:چندتا علی داریم مگه؟علی دیگه😒]
از پنجره نگا میکنم بهش ک حواسش ب همه جا هس غیر از ما
گوشی رو میارم بالا  ازش عکس میگیرم و خانومه چپ چپ نگامون میکنه😂
ساجده میگه:داره میگه اینا اومدن مسجد مثلا😅
همینطور با نیش باز زل زدم بهش ک ببینم نگا میکنه یا نه،
که با اخم و غرور نگاهشو از روم رد میکنه، بعد چشمش ب ساجده میخوره و با تعجب میاد سمتمون...
میگه:باخودم گفتم این دختره کیه به من زل زده😂خجالت نمیکشه؟😅


۵.به ملیحه میگم یه مشکلی دارم میتونی کمکم کنی؟
موهام باز شده و نیاز دارم دوباره ببندمشون
میگه نه متاسفم و میره😞دارم با روسریم کلنجار میرم که میبینم
کنار در اتاق واستاده و یکی یکی پسرا رو داره بیرون میکنه😁
از ذوق رو پنجه بلند میشم بغلش میکنم😁
ینی عاشق ابهتش شدم😃😂


۶.دارم نقاشی میکشم،بنده خدا میگه:
ینی به بچه ها هم قراره اینجوری درس یاد بدی و غش غش میخنده
جوابی نمیدم،عمه میگه:صالحه شنیدی فلانی چی گف؟
میگم آره ولی هر حرفی جواب نداره که😌

۷.دارن برنامه سینما میذارن
مهدی میگه پس صالحه مهمون تو دیگه؟
میگم تو یه کافی شاپ ب من بدهکاریا☝الان چی میگی؟
میگه من ساجده رو بردم تو از ساجده بگیر!!
رو به ساجده میگم چرا داره خواهرا رو میریزه تو پسر عمه ها؟چه ربطی؟👀
حالا تو فعلا بلیط سینما رو بگیر،من بعدا باهات حساب میکنم
میگه رمز دومتو بده اینترنتی میگیرم
میگم رمز دومم خرابه😁
میخنده ک اشکال نداره همون رمز اصلیتو بده😁
چشامو گرد میکنم اینکه رمز گوشیمو ب همه میگم
دلیل نمیشه رمز کارتمم بگمااا؟!!
با خوشحالی رمز گوشیمو میگه،گوشیمو نشون میدم میگم
این نشانه صداقتمه،اما تباه نیستم رمز کارت بدم !!😅😏

- بعد ته ته برنامه ریزیمون اینه ک نه کافی شاپو میتونم بگیرم ازش
نه کلبه وحشتو میریم،نه شهربازی رو،نه حتا سینما
فامیل انقد اهل عمل،خسته میشه -
۷ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

این داستان،جیپ و شوهر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان