دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

"همان به ناله فروشیم درد دلها را"

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

طعم لذت،بوی خنده

سرکلاس نقاشی میکشم و استعداده نهفته ام شکوفا میشه😁😅
بهرحال هر کلاسی میتونه خوشگلی خاص خودشو داشته باشه،😁😁

استاد جذابه میگه:خوشبختید اگ از چیزایی ک لذت بخش نیس لذت ببرید:)
بعد من همش یاد پاییزم ک میگف از صدای جاروبرقی خوشش میاد😃
و فکر میکنم حتا اگ با چیزای کوچیکم لذت ببریم خوشبختیم،
مثلا اینکه هی سوال میپرسم ب جا خسته شدن میخنده که چقدر دقیق:)
یا خانومه ب جا غر زدن با مهربونی شمعا رو برام میپیچه،انگار حتا از کادو کردن شمعا هم داره لذت میبره:)یادم نموند بهش بگم همینطور خوب بمون،اما بجاش گفتم انقدر خوش رویی ک ادم عشق میکنه😊
😊

همزادجان زنگ میزنه ک بیا دیگ دلتنگتم
نامنی سراغتو میگیره😂😂دلش برات تنگ شده
یا فلانی خواب دیده اومدی😁
دلم میره همش،
ب بابا زنگ میزنم لوس میکنم خودمو 
که حالا ک میخواین دختر جدید بگیرید من برم سبزوار؟دلم برا دوستم تنگ شده؟؟
میگه از کجا معلوم اونا دلشون تنگ شده باشه؟
میگم خیلیم شده،تنها کسی ک دلش برا من تنگ نمیشه شمایید اصنشم😁
حسابی ک جیک جیک میکنم راضی شه بقیه اشم می سپرم دست خودش😁😁
وقتی اوکی میده قر میدم و اواز میخونم،
ن فقد چون اوکی داده،چون میدونم اونجا ک داشتم براش حرف میزدم
لبخند نشسته رو لبش دلش رفته😊


دوست خیلی موجود عجیبیه ن؟
چقدر خدا دوستمون داره ک بهمون نعمت دوست داشتن رو داده
-😉-
زهرا بهم پیام میده از هدفاش میگه و من اشکام میریزه 
ازینکه انقدر حالش خوبه😍
مریم زنگ میزنه بارونه هااا،
بعد تر بند عینک رنگی رنگی رو ک درمیاره من جیغ میزنم
عکس گلایی ک میثم فرستاده رو میذارم بک گراندم و ذوق میکنم همش
یجور از ته دلی شکرت خدا😍
به خاطر همه چیزای قشنگی ک میدونی،
بخاطر همه چیزای خوبی ک نمیگم
به خاطر همه ی دلبرونگی هایی ک نمیبینم اما هست😌😌
میشه لطفا خوب کنی حالشونو؟ صداش وقتی گرفته اس و من اونقدر دورم ازش ک نمیشه بغلش کنم شرمنده میشم،
وقتی کنارشم اما نمیدونم چطوری ارومش کنم بیشتر...
لطفا خودت مواظبشون باش ❤



اگ بخوام بگم این روزا چطور میگذره مارکو؟
میگم دلبرونه!
شاد و زنده،
چند روز پشت سر هم بارون میاد حتا اما بعدش سبزتر از همیشه اس زندگی:)
۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دیوانگی هم عالمی دارد عزیزم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تکرار کن این روزهای تلخ و سنگی را

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بگذار در جایش نهم

دلبرا یک بوسه دادی

با مامان و ساجده بابا رو سورپرایز میکنیمـ
ازون طرف بین همون برنامه با ایده ی بابا مامانو سوپرایز میکنیم😅
یوعضیه ک ب ساجده میگم سورپرایزا ریخته شده توهم چرااا😅

بازگشت همه به سوی خوابگاه است،
دوباره  برگشتیم ب  همون وعض ک من نصفه شب بلند بخندم
مینا بامهربونی دعوام کنه😅
سر اینک کی چای بیاره بحث کنیم و از غذاهای سلف غر بزنیم
اما ته ته همه ی این ناله ها ازین روزا اینو یادم می مونه
که تو اتوبوس نتونم جلو خندمو بگیرم و بلند بلند بخندم همینطور فقد
ک دلم درد بگیره و اشک از چشام بیاد


مریم از بوس و بغل بدش میاد😁
و خب منم ک مریض ،دوس دارم همش بغلش کنم!
اوایل خیلی مقاومت داشت نسبت ب بغل 
-دقیقا مث امیرعلی نسبت ب دست تو موهاش کردن-
-فک میکنن من کرم دارم ،اما لذت بخشه خو😁-
خلاصه الان دیگ عادت کردیم یسری حسا رو با بغل شیر کنیم
مثلا کنارهم رو به همدیگه نشستیم ،سرمو میذارم رو شونه اش 
و چیلیک ، بعد میبینم اونم دقیقا تو همون وعض عکس گرفته،خو دلبرو بغل نکنم چیکار کنم؟
هی از سر شب به مسخره بهش میگفتم بوس میدی؟
هی مقاومت میکرد،هی انگشتمو میذاشتم رو گونه اش میگفتم یدونه اینجا؟هی انکار میکرد
خلاصه از اخر ب زور بوسو گرفتم
 اما یجوری صورتشو جمع کرد ک انگار مارمولک انداختم تو پاچه اش😂
بعدتر نصفه شب همه خوابن میرم جلو در اتاقشون و بوسه اشو پس میدم
بعدم غش غش میخندم 😁😃😄
یجور خوبی خوش میگذره اذیت کردنش😁وگرنه همیشه انقدر مردم ازار نیستم😁😂

-انقدر اسکرین شات و عکس دوست داشتنی با این دختر زیاده
ک یه پوشه ب اسمش دارم و همه دلبریا و این خاطره ها رو اونجا میریزم،میدونید بدرد کی میخوره؟
وقتای خستگی که بری اسکرین شاتا رو بخونی
عکسا رو ببینی و پرلبخند بشی همش-


پ.ن:من خودم ازونایی بودم ک سختم بود حسامو بگم
هنوزم یسری حسا رو نمیتونم ب زبون بیارم
اما دارم تمرین میکنم :) 
بجای اینکه منتظر باشم کسی جامو تو آغوشش خالی کنه
یوقتایی قدم میذارم و اونو تو آغوشم جا میکنم
بجای اینکه بریزم تو خودم همینطور ک اشکام میریزه فریاد میزنم:)
اینطوری بهتره یوقتایی:))
۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دل خوشی ها کم نیست

۱.هیچ چیز کم نمیکنه از لذت اینکه
ساجده بشینه رو پاتختی
مامان روی تختی ک من هلاکم روش
اجیل بخورن و گپ بزنیم:)


۲.دلبرو بغل میکنم و فشار میدیم همو تو آغوش
بدرقه اش میکنم و وقتی رفت امیرعلی دستاشو باز میکنه
خندم میگیره از حسودیش😄
ی روزایی وقتی دست میکشیدم لای موهاش بدش میومد
اما حالا دیگه میدونه سرش که میشینه رو پام 
اختیارشون دست من نیست😃


۳.با ساجده دنبال کمربند برا بابا بودیم،
از مرده میپرسه دارید فلان سایز؟
میگه :اره،
میپرسیم:میشه ببینیم؟
میگه:جنسش عالیه،چرم خیلی خوب...و توضیح میده
اما از جاش تکون نمیخوره،دوباره میگیم :خو میشه ببینیم؟
باز میگه:خیلی مهمه که چرمش طبیعی باشه،سگکش هم ساده..
و همچنان نشسته😞،دوباره میپرسیم و دوباره شروع میکنه:
چون فلانه و بیسانه،رو شکمم نمیوفته و پشمدان نمیشه
باخودم میگم نکنه نمیفهمه میخوایم ببینیم؟گوشاش سنگینه بنده خدا؟
ایندفعه ساجده با خنده میگه:
خوب اگ ممکنه ببینیم؟
که میگه:دیدن نداره دیگه؟😒چیو میخوای ببینی؟😶همینیه که گفتم!
من ک دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم پقی میزنم زیر خنده😆
سرمو میذارم رو شونه ساجده میخندم
و هیچ تلاشی نمیتونم جهت دیده نشدن خندم انجام بدم 
چون تمام انرژیم صرف این میشه که بلند بلند نخندم😂
و بالاخره راضی میشه که بیاره😂😂


۴.بعد نماز داشتیم از مسجد بیرون میومدیم ک ساجده گف:
عه علی! 
[من در کمال گیجی میگم کدوم علی؟ پوکر نگام میکنه:چندتا علی داریم مگه؟علی دیگه😒]
از پنجره نگا میکنم بهش ک حواسش ب همه جا هس غیر از ما
گوشی رو میارم بالا  ازش عکس میگیرم و خانومه چپ چپ نگامون میکنه😂
ساجده میگه:داره میگه اینا اومدن مسجد مثلا😅
همینطور با نیش باز زل زدم بهش ک ببینم نگا میکنه یا نه،
که با اخم و غرور نگاهشو از روم رد میکنه، بعد چشمش ب ساجده میخوره و با تعجب میاد سمتمون...
میگه:باخودم گفتم این دختره کیه به من زل زده😂خجالت نمیکشه؟😅


۵.به ملیحه میگم یه مشکلی دارم میتونی کمکم کنی؟
موهام باز شده و نیاز دارم دوباره ببندمشون
میگه نه متاسفم و میره😞دارم با روسریم کلنجار میرم که میبینم
کنار در اتاق واستاده و یکی یکی پسرا رو داره بیرون میکنه😁
از ذوق رو پنجه بلند میشم بغلش میکنم😁
ینی عاشق ابهتش شدم😃😂


۶.دارم نقاشی میکشم،بنده خدا میگه:
ینی به بچه ها هم قراره اینجوری درس یاد بدی و غش غش میخنده
جوابی نمیدم،عمه میگه:صالحه شنیدی فلانی چی گف؟
میگم آره ولی هر حرفی جواب نداره که😌

۷.دارن برنامه سینما میذارن
مهدی میگه پس صالحه مهمون تو دیگه؟
میگم تو یه کافی شاپ ب من بدهکاریا☝الان چی میگی؟
میگه من ساجده رو بردم تو از ساجده بگیر!!
رو به ساجده میگم چرا داره خواهرا رو میریزه تو پسر عمه ها؟چه ربطی؟👀
حالا تو فعلا بلیط سینما رو بگیر،من بعدا باهات حساب میکنم
میگه رمز دومتو بده اینترنتی میگیرم
میگم رمز دومم خرابه😁
میخنده ک اشکال نداره همون رمز اصلیتو بده😁
چشامو گرد میکنم اینکه رمز گوشیمو ب همه میگم
دلیل نمیشه رمز کارتمم بگمااا؟!!
با خوشحالی رمز گوشیمو میگه،گوشیمو نشون میدم میگم
این نشانه صداقتمه،اما تباه نیستم رمز کارت بدم !!😅😏

- بعد ته ته برنامه ریزیمون اینه ک نه کافی شاپو میتونم بگیرم ازش
نه کلبه وحشتو میریم،نه شهربازی رو،نه حتا سینما
فامیل انقد اهل عمل،خسته میشه -
۷ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

این داستان،جیپ و شوهر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

من خود آن سیزده ام کز همه عالم بدرم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اینهمه رنگ،اینهمه نقش

بکشی دست روی تنهاییش

دست در دست جانا میریم بیرون
درسته که وقت کمه،درسته که همش بابا زنگ میزنه
اما هیچی باعث نمیشه قدر ندونم دستی رو که گره میزنم تو دستاش😊
اگ کسی رو دارید ک وقتی بهش فکر میکنید
تمام صورتتون پر لبخند میشه،میفهمید از کی حرف میزنم😉


اصفهان شهر پررنجیه برا من،
شاید روحم قبلا تو وجود پسری بوده که عشقش اونجا ولش کرده!
اما به هیچ بغضی اجازه نمیدم از دلبرونگی قشنگیاش کم کنه😄
شاید مثلا  به بابا بگم
:مهم اینه دودش تو چشم ما میره"
بعد از دودای دورم اشک حلقه بزنه تو چشمم
اما دست میکشم به تن فرشای دست بافت
 کاشیای قشنگ ، پارچه های نقاشی شده و 
هزار رنگ میشم،پر از نارنجی و زرد و فیروزه ای...😌

عمه میگه: فقد یه بار تو این سنی!خوش بگذرون،خرج کن...!!
میخندم و هیچی نمیگم...میخندم و قبول دارم حسابی
برای همینه که تو پاساژ پاستیل خوران قدم میزنم با ساجده😁


میگم:سریعتر سفرو تموم کنید،وگرنه اینطور که داریم پیش میریم
دو روز دیگه بمونیم باید فتوسنتز کنیم!

میخواستم زیپ لاین سوار شم
اما لباس مردونه تنم بود،پالتوی مامانو گرفتم
به بابا میگم الان نظرتون درباره استایلم چیه😁😁مورد علاقه اتونه؟😁
مامان با استرس نگامون میکنه بعد من رو پل معلق بپر بپر میکنم 
امیرعلی و نعیمه جیغ میکشن از ترس😂
من با رضایت میگم هیجان کارو بردم بالا😌😌


به بابا میگم: از صب ما رو اوردین اینجا مث بلانسبت بقیه گوسفندـ
تو چمنا ولمون کردید،ماهم قانع!حالا هی  ناراضی باشید ازمون!!خداحفظمون کنه اصا!
میگه:من از ته دلم از شما راضیم😊😌
اصا برای همینه ک میگم بچه شیشتاشم کمه!😃
یجوری که واقعا از ته دلش گفته😊


همه هلاک تو خونه نشستن و هماهنگ نمیشیم برا بیرون رفتن
محسن و سمیرا با دوستشون قرار دارن
به ساجده میگم:اگ منم با میثم قرار گذاشته بودم برده بودم😂😁
میگه:اره باید میگفتی مینا هتلو اوکی کنه!؟
میگم ها؟؟؟مینا کیه؟؟؟
با چشم و ابرو ب دخترعمم ک بغل دستمون نشسته اشاره میکنه
میگه همون دوستت دیگه😒و من همچنان نمیگیرم😂
میگم اون دوسته دیگمو میگی؟اون ک نگار بود!
پوکر نگام میکنه همچنان😒😒


صحبت از بچه اس 
دارن میگن سخته تو پیری تنها میشن..
میگم:بچه اوردن بنظرم واقعا جبر گرایانه اس!!
نمیدونم تاسفم تو جمله جا شده یا نه،
اما بحث تموم میشه!


خوابگاه پسرونس و تختا بلند تر از نورمه
دفعه اول ک میپرم قوری رو له میکنم😁
دفعه دوم ک میرم بالا مچم پیچ میخوره
دفعه بعدی دستام کش میاد،دفعه دیگه پام پیچ میخوره
و هر دفعه یه وعضی،بهش میگم دو دفعه دیگ برم به دیار باقی میشتابم!😂ـ
لله تختاش خیلی بلند بود دیگه😂

وسط ساجده و مهدی واستادم،
بعد اشاره میکنم ب ساجده تو بیا اینجا واستا 
به اندازه کافی کوتاه هستم اینجوری بدتر میشه😞
هشتگ نه به خشونت علیه قدکوتاها 😅،

۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

و از تمام جهان سهم من تو باشی و بس

لیمویی-صورتی

عمه یه کارت عروسی از کیفش میاره بیرون
که مثل جعبه کادو درست کردن،
بعد نقد میکنیم ک اگ فلان بود و بیسان بود بهتر میشد
میگم خلاقیتش خوبه،فقد تمیز و شیک نیس
عمه میگه حداقل مقوا فابریانا میزد
میگم فاابریاانااا گرونههه کههه،
میپرسه مگ هر کارت عروسی چنده؟
ابرو چپمو میندازم بالا یه لبخند میزنم که:
"حقیقتشو بخوایین الان مزنه بازار دستم نیست جدیدا،
بعد ِگرونی کاغذ قیمت نگرفتم😂"
میخنده:عاها نرفتی بپرسی؟فک کردم از قبل انتخاب کردی کارت عروسیتو😁
میگم:جدیدا قصد ازدواج نداشتم راستشو بخوایین😂
مامان میگه:پس به اینایی ک صف بستن بگم برن بعدا بیان؟!
فعلا باید قیمت کارت عروسی دربیاری؟😂
میگم عاره دیگ بگو دم عیدی جمع کنن بند و بساطشونو،
تجمع بیجا مانع کسب است😂
-منو ب سخره میگیرن همش😆-


با دلبر داشتیم قرار میذاشتیم رفع دلتنگی کنیم
ویس میگیرم،خانوم ت ،میشه مریمو یک ساعت به من قرض بدید؟
از روز عملش ،تو بیمارستان دیگه ندیدم همو😢
خیلیم خانوم با یه ته مایه گربه شرک صحبت میکنم ک حسابی دلش بسوزه😁
بابا اروم میخنده به مامان میگه:دیوونه اس😆
میگم قربونتون برم باباجان😂😍نظر لطفه😅


شب بچه ها ملافه گوله کردن میکوبیدن ب هم
سه تا تخت بالا رو قرق کردیم 
من تا سرم میرفت تو گوشی ملافه ،کومپ،کوبیده میشد ب صورتم😂
هر لحظه منتظر بودم ملافه بخوره ب بابا و پاشه هممونو تارومار کنه😂
چراغا رو خاموش کردیم و سایه بازی کردیم،
بعدم نشستیم به منچ تا نیمه شب
فردا صبح بابا فقد زورش ب من رسید اما و با قلقلک بیدارم کرد

امیرارسلان گوشیمو گرفته رفته تو گالری و فیلم تولد فاطمه رو باز کرده
صداشو بستم ک حداقل چرت و پرتامون صداش نیاد
خودش منوی صدا رو باز کرده تا ته ولوم میده به مدیا😒
الله اکبر به این گودزیلاها
گفته بودم رفته بودیم شمال نوه ی دوستمون ب من میگف عمه؟😅
امیرارسلان مامان صدا میزنه😁
از موفقیتای سفر بدست اوردن دل این شیطونه
با هر روش و بهونه ای ازش بوس می گیرم،
لبای کوچولوشو ک میذاره رو صورتم فقد میخوام  بغلش کنم فشاااارش بدم،

وای گفتم علی پیرهن لیمویشو پوشیده بود؟
اقا من انقدر خوشحال بودم،
جلو دیوار ابی گفتم ساجده واستا ازت عکس بگیرم
بعد علی اومد یهو من اینجوری شدم😍
توووروووخوووودااا واستید دوتایی ازتون عکس بگیرم😀😀
هی منو اذیت میکرد ک چرا تو با ما میای و اینا؟!
برگشتم رو ب ساجده:
من نمیدونم تو این شوهر بی تربیتو از کجا پیدا کردی عاخه؟😒😅ـ
مثلا یواشکی ب ساجده میگف بگو بره الان برج میریزه رو سرمون
ابرومو بالا انداختم که:اینکه تا الان خدا از سیل و اینا حفظتون کرده بخاطر منه،کفران نعمت نکن😁


پ.ن:
از خوشبختیای زندگی همینه ک تو صورتی باشی
و یه خواهر لیمویی داشته باشی😁😍
۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان