دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

ضل سعیهم

همیشه میگفتم

تو زندگی تلاش مهمه.

ما ب اندازه ی تلاشمون پاداش میگیریم

به نتیجه رسیدن مهم نیست!

اصلا تلاش کردن هدفه نه وسیله!

نتیجه همون تلاشه.

چرا خودمون رو برای نتیجه ناراحت میکنیم؟

اونروز

علی پرسید ب چی فکر میکنی؟

بعد من اشکام یهو ریخت پایین ؛گفتم:

به ایه " الذین ضل سعیهم"

ب اینک نکنه تمام تلاشای ما هیچ و پوچ باشه؟

نکنه فک کنیم داریم تلاش میکنیم؟؟

اونوقت دستمون ب کجا بند میتونه باشه؟

 

وقتی از صبح بلند میشم

تو اشپزخونه از این طرف ب اون طرف میرم 

با شوق و ذوق غذا درست میکنم

هیچ کدوم از تلاشا و عرق ریختنا و سرپا بودنام

مزه ی بد غذا رو نمیشوره !

و من حس میکنم " اخسرین اعمالم" که تمام تلاشام "ضل"شده!

چرا؟

چیکار میشه کرد ؟

 

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ریست فکتوری

 با رنگ پریدگی چه میشه کرد؟

ساخت...

ساخت...

ساخت....

 

نه سوختن ها؛ساختن

از اول بسازی.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

این روز ها

میخوام بنویسم...

خیلی وقته.و خب قرعه ب امروزه که انقدر حالم قشنگه الحمدلله.

این روزا چیکار میکنم؟

از قشنگیای اینروزا مدرسه رفتنامونه

روستاهایی ک اینترنت ندارن و بچه ها سه ماههه که از فضای درس بودن

حس قشنگ معلم بودن.

حسی که تو واقعیت اونقدرا فانتزی نیست

میبینم بچه ها دوس دارن همش بغلم کنن

به حرفم گوش نمیدن

یوقتایی فضولن و یوقتایی زیادی تخس.

اما مثل یه تابلوی نقاشی رئال زیبان:)

و هنرمندانه چشمای زیباشون رو نقاشی کردن

صورتای افتاب سوخته

دستای زحمت کش

و ذهنای باهوش...

 

چند روزی ک مامانشون نبودن انگار دوسال زودتر از موعد به رویا رسیده بودم

خونه رو جمع میکردم افطاری اماده میکردم

برا بچه های سیستان و بلوچستان درسنامه مینوشتم

به بچه های خودم که قراره دفعه بعدی چطوری باهاشون کار کنم فکر میکردم

-و خب بله!ب همین سرعت شدن بچه های خودم!! ازهمون ثانیه ک گفتن شما معلم مایید شدن بچه های من-

 

سرم رو روی مهر میذاشتم و فکر میکردم

خدایا لطفا!

لطفا...خیلی لطفا!

 

بعد وسط درس دادن سرمو میورم بالا یهو چشم تو چشم چشمای مهربون علی میشدم

یهو فکر میکردم این رویای سالای خیلیی قبل من بود

و الان اونقدرم غرقم تو این واقعیت که انگار نه انگار ارزوی دور از دسترسم بوده!

 

بعد

صدای دینگ دینگ سه تار جون میده بهم و کتاب ک میخونم

یاداوری میشه که چقدر گودالای خالی دارم...چقدر تشنم...چقدر باید ببلعم این کلاماتو

وقتی مطهری از تربیت میگه ؛وقتی به بچه ها فکر میکنم یادم میاد چقدر وظیفه سنگینی روی دوشمه.

و لابه لای اینهمه روزمرگی

عشق نگهبانه

خدا حواسش هست

و اینا همه دلگرمیه.

 

 

 

پ.ن:خوشحال بودم ک امروز چقدر روز پر رزقیه:) وبلاگو ک باز کردم دیدم یه عالمه نظر...و از ذوق به مرز جیغ رسیدم ک اللللیییییی!!

و چقدر خوشحال کننده اس پیدا کردن دوستای قدیمی-البته پیدا شدن توسط دوست قدیمی درستره-

 

پ.ن2:چقدر الحمدلله:)

 

پ.ن3:خوشحالم پیدام کردی الی:)

 

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اینچنین...

مثل یه پست خالی

همنقدر ساکت

همنقد پر حرف...

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

سانحه ی صالحه😁

از تفریحات جدیدمون میتونم ب این اشاره کنم

که از ته حلق اسممو صدا میزنه

وقتی میگم جان

غش میکنه که "بهت گفتم سانحه نفهمیدی"

و این خوشحالیش انقدر خواستنیه ک منم خندم بگیره.

 

 

پ.ن:و همین خوشحالی های کوچک❤🌱

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

این داستان"rustam falls in love"

امیرعلی داره قصه ی رستم و سهرابو برا کار کلاسیش ضبط میکنه

ویسشو گوش دادم 

پشم ریزون رفتم پیش بابا که بابا شما برا امیرعلی داستان تهمینه رو تعریف کردی؟؟

میگه نمیدونم...احتمالا دیگه!

میگم گوش دادید چی میگه؟

میگه نه... چی میگه؟

میفرماد که رستم ک رفته توران عاشق تهمینه شده روش نمیشده بگه!!!_رستم خجالتی😂_تو دلش مخفی میکنه این عشقو...

اون طرق پادشاه میگه حالا ک این پهلوان اینجاس چه خوبه اگه دخترمو بهش بدم😂🖐با وزیرش مشورت میکنه 

وزیرش پیشنهاد میده ک رستم رو به باغ دعوت کن

جام های نوشیدنی رو بذار و با رستم به خوردن مشغول شو

به تهمینه بگو بیاد از جلوی رستم رد بشه اگ جام شراب از دستش افتاد یعنی عاشق تهمینه است...

و پادشاه اینکار رو میکنه و جام از دست رستم میوفته.

و اینجوری میشه ک رستم و تهمینه ازدواج میکنند😂😂

 

تو رکورد بعدی میفرماد:

رستم برمیگرده و بعد سالها تهمینه باردار میشه😂😂😂

به تهمینه گفته بود اگه دخترمون زن شد این نماد و به موهاش

و اگه مرد بود به بازوش ببند😂😂😂

 

خلاصه روح فردوسی بزرگ رو تو گور به لرزه دراورد با داستان تعریف کردنش...

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

در سرم واژه های مشکوکی است

بیاین به قدرت واژه ها  فکر کنیم

به عمقی که تو وجود طی میکنن:)

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

نودهشت

خونه رو تکوندیم...چسان فیسان کردم،همفتسین چیدم و

حالا که بیکار شدم  نشستم ب نودو هشت فکر میکنم.

به سالی ک هم پر تب و تاب بود هم عجیب.

هنوزم اهنگ شادمهر مسافرت عید و هوای بارونی و سیلی رو یادم میاره.

روزای خوب خوابگاه که بیخبر بودیم اخرین روزای باهم بودنمونه.

هنوز  روزای پربرکت مشهد و دوره اندیشه اسلامی جلو چشمامه و عمیقا دلتنگم.

روزایی که واقعا زندگی کردم.

شبایی که تا نیمه شب با دلدار حرف میزدیم...

شبایی که دلتنگ بودیم...

روزایی که تو دلم چوونه سبز بود. میجنگیدم.برای بهتر بودن...

برای رشد کردن.

روزایی که عشق خودشو نشونم داد.

روزایی که با عشق سر کردم.

اربعینی که میدونستم قدمام کجا میره

روحی که پرواز داده بودم تو زندگی.

امسال که گذشت اتفاقای بزرگ داشت ....خاطره های خوب داشت

گریه داشت

درد داشت

نگاهمو به زندگی تغییر داد

امسال عشق پیچک شد دور انگشت چپم.

بله دادم به مردی که عاشقی رو یادم داد

در گوشش روبرو حرم زمزمه کردم دوسش دارم

و رویا رو به عمق زندگی کشیدیم:)

نود و هشت؛خوشی ازش دور بود و بعید اما مقصد کسی بود که حول حالنا بلد بود

همونی که هوامونو داره:)

 

 

سالی که میاد اخرین سال صده ی سیزدهمه

برای همه رزق پاک میخوام و دردای بزرگ طلب میکنم دل خوش و قلب اروم و امید...و تا همیشه امید

برای پاییز عشق و برکت میخوام

برای مهناز ارامش 

برای نگار و مریم اتفاقای بزرگ و موفقیتای خیر

برای میثم و قلب بزرگش همینطور بیشتر و بیشتر سبز شدن

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

برادر گودزیلا

با بغض اومده میگه

شما نمیتونید شرایط منو درک کنید

میگید خودتونو وقف بدید ولی این گفتنش اسونه عملش به این سادگی ها نیست که!!!(میخواد بگه وفق زبونش نمیچرخهlaugh)

صالحه همش با علی میخوابه!مامان و بابا هم همش کنار هم میخوابن!

فقط منم که تنها میخوابم! (laugh)

 

و در ادامه میفرماد اصا میدونید چیه!

تقصیر مامانه که منو دیر بدنیا اورد!!اگ منو زود بدنیا میورد اینجوری نمیشد (برگ های کائناتsurprise)

 

 

با تمام اینکه داره با ناراحتی این حرفا رو میزنه ابدا نمیتونم جلو خندمو بگیرم

به بابا میگم بابا امیرعلی اینجوری میگه

بفکر باشیدlaugh

 

 

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

صدای قلب تو❤

سرمو گذاشته بودم رو سینه اش .

 چشماش بسته بود.

قلبش میکوبید؛زیر سرم؛

توی گوشم...

نزدیکِ نزدیک. 

فکر کردم

:"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

گفتم چقدر شبیه زبون بازیه شاعراس...

قلبش کوبید

و دوباره فکر کردم" بی شک":

"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

چشامو باز کردم؛به چشمای بسته و صورت ارومش نگا کردم

براش خوندم:

"به دور از بازی الفاظ شاعرهای این دنیا

صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"❤

چشماش باز شد

نگام کرد

شب تموم شد

سیاهی هیچ شد تو سبز نگاهش

چشماش از چشمام به همه وجودم نفوذ کرد و سبز شدم:))

 

 

 

پ.ن:فک میکردم این صادنویسی نیست...یار نویسی است❤

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان