دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

تو امین دعاهامی

حلقه

 

عشق گاهی تو ساده ترین شکل ممکن میتونه بروز کنه.

اینکه با تمام خستگی های بینهایتش

یهو ساعت ۱۰ زنگ بزنه بگه میدونی فردا چ روزیه؟اماده شو بریم مشهد !

وسط خستگیای روزا یادم رفته باشه فردا سالگرد ازدواج حضرت زهرا و امیره

اما با تمام مشغولیتش یادش باشه چقدر قبل بهش گفتم باید همچین روزی حرم باشیم.

بعد من بغض کنم پشت تلفن و نتونم درست حسابی حرف بزنم.

تا میاد ب رفیق دلبر خبر بدم وسیله بردارم لباس بله برونمو بپوشم 

وقتی اومد دست حلقه کنم با بغض دور گردنشو و ندونم چطوری تشکر کنم از مهربونیش....

وقتی قامت میبنده برا نماز وسط بدو بدوهام قربون قد و بالاش برم😍

 

عشق همینقدر عجیبه

که بغضم از مهربونیشو با ساندویچ قورت بدم.

وسط رانندگی نتونم جلوی خودمو بگیرم و گوششو ببوسم

همنقدر ساده و بی الایش.

 

با کلی خنده و شوخی می رسیم 

تمام دوس داشتنایی ک تو راه مونده بود تو گلوم تا فریاد بزنم زمزمه میکنم براش تا حرم

و بغضی ک نمیدونم کی فرصت کرده بود اونهمه جمع شه تو گلوم میشکنه.سرمو رو شونه اش میذارم و بلند بلند گریه میکنم...

 

پارسال همین وقت حرم بودم و خواسته بودمش

امسال دست تو دستاش حرم بودم و داشتمش.

من پارسال قشنگترین عیدی زندگیمو ازون جشن گرفتم ومطمئنم امسال دست خالی برنگشتیم😍❤

من کرامت این خاندانو دیدم...پارسال تو همین حرم:)

 

 

پ.ن۱:الحمدلله

پ.ن۲:لاحول و لا قوه الا با الله _برای چشمای مهربونت_

پ.ن۳:تو حرم دستشو دور شونم حلقه کرده بود قدم میزدیم یکی از خادمین اشاره کرد دستشو برداره؛اومده جلو میگه:برای این میگم ک چشم نخورید😁😅

پ.ن۴:جای همه دلای تنگتون خالی❤🌱ب یادتون بودم

پ.ن۵:عکس برای ولادت امام رضاس و چراغونی بود حرم.اون قلبای پشت چراغونی های دلبرونه ی حرمه.

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

تو یک جنگجویی

درست اینه ک 

برای قوی شدن سختی لازمه...

وقتی قوی شدی ب سختی هایی ک پشت سر گذاشتی

لحظه های ناامیدی ک گذروندی 

وقتایی ک میخواستی از درد ناتوانی گریه کنی

پوزخند میزنی :)

پس قوی باش:))

 

 

 

پ.ن:التماس دعا.

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

قلبی که کوچک است.

نمیخواهم فلسفه ببافم

دلیل بیاورم یا استدلال کنم

بگذار مستقیم برویم سر اصل مطلب:

من دوستت دارم.

فقط همین را دارم برای گفتن همین جمله ی به ظاهر ساده.

اگر بعد از این حرفی بخواهی

نهایتا میتوانم بگویم:

عاشقانه دوستت دارم.

نمیتوانم شدتش را؛عمقش را 

درون این واژه ها جا بدهم...

ولی بدان

با چشم های ابری مینویسم :

من دوستت دارم‌.

شاید کم باشد؛شاید انقدرها که باید نیست

شاید اگر متر بگیری؛عمق بسنجی

 دیگران دوست داشتنشان بیشتر باشد و دوست داشتن من کم بیاورد

اما

من با تمام بودنم دوستت دارم...

کوچک است

کم است

اما تمام انچه دارم است.

 

من با هرچه داشتم ب میدان امدم...

 

۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

مرگ در سایه نشسته است و به ما مینگرد

چقدر عجیبه زندگی...

اونقدر عجیب ک میشه تو این یه جمله...

تو همین واژه ی "عجیب" فرو رفت تا سینه _که نفسش بند میاد_

تا گلو_که بغض میکنه_

تا چشم_که به اشک میشینه_

مرگ اینجاست.

تو همین نقطه.

اونقدر امیخته اس به زندگی ک نمیفهمیم کجا مردیم و کجا زنده ایم.

مثل غم ک ب خوشی تنیده شده.

ب این فکر میکنم

کسی ک زنده میکنه و میکشه

صبوری هم میده.

ب این فکر میکنم تنها کسی ک میمونه همونه ک زنده کرده و کشته.

و بعدتر

فرو میرم تو ایه ی "فبای الا ربکما تکذبان"

تو عمقِ ربکما....انگار همین یه کلمه داره میگه:

بابا اون خدای "شماست"!

بی انصاف نباشید؛منکرش نشید خدایی ک برای شماست رو...

این دلگرمی داره

خدایی ک میشه اخرش صفت ملکی اورد حتما مهربونه.

خدای مهربون حواسش ب ما هست.

ب داغی ک مرگ میشونه رو دل.

 

 

 

پ.ن:دوستم امروز میگف:حس میکنم همچی قاطی شده

حالمون خوب نیس هیچی سرجاش نیست...التماس دعا🌱

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

چالش سی روز شکر گذاری

دقیقا نمیدونم اینکار از کی شروع شده ولی خیلی خیلی جذابه

 دلم رفت برای اینکار شیرین و امیدوارم بتونم ادامه اش بدم.

ب جهت زیبا بودن اینکار:

 

روز اول:

خداروشکر برای بودنه همراهی ک همیشه بهم برای رسیدن ب چیزایی ک دوستشون دارم انرژی میده و حمایتم میکنه💜

 

روز دوم:

خداروشکر برای صحبت با دکتر و نیمه اوکی دادنش برای کار😍

 

روز سوم:

خداروشکر برای لحظه هایی که بعد از بی چارگی چاره هست

 

روز چهارم:

برای عینک جدیدcool

 

روز پنجم:

خداروشکر که کمک میکنی اسیر مسیر های بی ثمر نشیم

 

روز ششم:

خداروشکر برای اینک با اینکه مرگ در خونه رو میزنه وقتی به این فکر میکنم ک برای چی تو این غم باید خداروشکر کنم خیلی دلیل ها رو پیدا میکنم:

 

 

روز هفتم:

خداروشکر که ساجده رو دارم

 

روز هشتم:

خداروشکر ک لایق شدم دوباره حرم رو ببینم

برای اون بچه ی فسقلی که وقتی میخوام برم یهو جلوم سبز میشه و چادرمو میگیرم

برای تیکه ی پیتزایی که علی برام سس میزنه

برای اینک دوباره بیشتر و بیشتر یادم میاد ک چقدر زندگیتمو میدون فضل خدام

 

 

روز نهم:

خداروشکر که بهم لیاقت دادی نماز صبحو سروقت بخونم

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

به فکر اونروز باش

خیلی خیلی وقت پیشا

اونوقتا که دیگه گذشته و شاید نیاد؛

وقتایی ک با جانا میزدیم بیرون و قدم میزدیم شهرو،

میرفتیم کتابفروشی؛میلک شیک میخوردیم و گپ میزدیم زیاد...

یه دفه که بیرون بودیم و حرف از دوست داشتنی بودن فلان پیرزن بود گفت:

من نمیتونم مثل تو نگاش کنم چون جوونیا و شر و شوریاشو دیدم.

حالا از اون روزا خیلی گذشته و هربار علی بهم میگه مادر(مادر بزرگ پدریم)چقدر مظلومه یاد این حرف جانا میوفتم.

من ندیدم شر و شوریای مادر رو اما شنیدم...

نمیشه از شنیده ها به قضاوت رفت اما فکر میکردم

چطور زنی ک هرسال با یه بچه ی شیرخوار

ب گوسفند ها میرسیده،شیر میدوشیده،کره میگرفته و زندگی رو به دوش میکشیده امروز انقدر خمیده شده...

چطور همچین زن جنگجویی که گاهی زبون تلخی میکرده

دعوا میکرده؛میجنگیده امروز انقدر اروم میتونه باشه.

ب این فکر میکردم 

به چی مغرور باید شد؟

به زور و صدای جوونی؟؟

به یال و کپال ؟

 

مایی ک هیچی ازمون نمیمونه...

موهای لخت و بلندمون سفید و کوتاه میشه

صدای بلندمون اروم میشه

و قدم های مصممون متزلزل میشه.

 

روزا میان و میگذرن 

همین روزایی ک به شغل بهتر، پول بیشتر ،قدرت بالاتر فکر میکنیم

یهو به خودمون میاییم و میبینیم

وقتشه به فکر وصیت نامه باشیم.

 

 

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

ف ر ا ق

فراق از زن ها شاعر می سازه.

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

اگر نیاز داری چیزی بشنوی🌱

شاید قشنگترین تجربه هاتو

از دل تلخ ترین لحظه ها بدست بیاری

ما از اخرش خبر نداریم....

ولی میتونیم بوی قشنگی رو حس کنیم:)

 

🌱

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

زن بودن اتفاق غم انگیزی است

زن غصه های دراز دارد....

نه در حقیقت بل این واقعیت است که زن بودن را غم انگیز میکند

قرار نیست ماجرا فمنستی شود

اما گاهی "مرد"_نه در معنای حقیقی؛که در معنای واقعی_

این زن بودن را غم انگیز میکند.

به این فکر میکردم که  زن ضعیف است

اری!

زن ضعیف؛شکننده و خواهان حمایت است.

به این فکر میکردم زنی ک لذت میبرد از حمایت داشتن

چه میشود...؟

به کجا میرسد که اینهمه طلب تنهایی میکند؟

به این فکر میکنم حامی ها چه کرده اند؟

چگونه گند زده اند ب حامی بودن؟؟؟

"زن میتواند روی پای خودش بایستد "

و این گزاره ی کوتاه چرا باید کف خواسته های یک زن باشد؟

زن بودن غم انگیز است

وقتی برای نفس کشیدن باید دست و پا بزند

وقتی از طرف حامی ضربه میخورد

وقتی میفهمد باید روی پای خودش بایستد اما نمیتواند!!

 

زن در معنای حقیقی اش

باید انقدر ارام باشد؛باید انقدر دلش قرص باشد

که به کودکان فکر کند

به بچه هایی که میخواهد بزرگ کند

این امید است

این امتداد زنده بودن است و زن را از زنده بودن گرفته اند.

 

اما فی الواقع

دارند زن را از زنده بودن میگیرند.....

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بی جهت

پست قبلی میخواستم بگم

مواظب تلاشامون باشیم ک تباه نشه!

تباه شدن سخته...

درد داره!اونم بدجوری.

داشتم فکر میکردم چطوری میشه تباه نشه تلاشامون...

یاد استاد عین صاد افتادم

تو رشد میگه:

"دل هایی که بر اساس اهمیت حادثه ها،کارها را رده بندی کرده اند؛

در حالی که هزار کار دارند ؛بیش از یک گرفتاری برایشان نیست!

چون در یک لحظه گرفتاری ما فقط مربوط به آن کار و آن حادثه ای است که اهمیت زیادتری دارد و ضرورت بیشتری."

 

این هم نوعی تباه شدن تلاشه که کاری رو انجام بدی که ضرورت نداشته!

و من چقدر ادم این تباه شدنام!

شده همش بدوید و تموم نشه کارا؟ یه حس اینجوری.

 

ولی چقدر خوب میگه استاد که "ما بازیچه شتاب ها هستیم مگر هنگامی که از پیش طرحی داشته باشیم"

 

میدونید ما خیلی وقتا رام اتفاقات هستیم

در صورتی که میفرماد:

وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ

و این برنامه داشتن اتفاقات رو رام ما میکنه...

تلاش هامون رو جهت میده

تلاشِ بی جهت تباهی محضه!

خسته شدن داره فقط . در صورتی که تلاش ، شیرینیش میچربه به خستگیاش.

 

"اخسرین اعمال" اون هایی هستند که تلاش هاشون بی جهته

پس"ضل سعیهم".

 

و من خیلی از این ایه میترسم.

از بی جهت بودن...

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان