دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

ما عادت نمی کنیم

خونه

 

ما  عادت نمیکنیم به جای خالی آدم ها،

فقط نادیده می گیریم نبودنشون رو.

نادیده می‌گیریم چه احتیاجی به نفس کشیدن تو هوای بودنشون داریم.

ما عادت نمی کنیم،

رفتن ها رو...

نبودن هارو...

صندلی های خالی رو...

فقط،

تمارض میکنیم به اینکه بود و نبود آدمها چندان تغییر در ریتم زندگی نداره.

تمارض میکنیم حالمون خوبه .

بعد ،

ناگهان،

شیشه ی این تمارض ها میشکنه،

و ترک برمی‌داریم.

یهو به خودمون میایم و میبینیم اشک پهنای صورتمون رو شسته....

شاید تو صف پمپ بنزین،

تو یه روز ابری که هوای خنکی داره،

یه شب که آلبوم عکسا رو ورق میزنی،

یا وقتی خبر تازه ای میرسه.

اونجاست که یکهو تمام نادیده گرفتن ها به باد می‌ره 

و میفهمی چقدر نیاز داری...

چقدر نیاز داری،

به بعضی از بودن ها،

چقدر دلتنگی،

برای چیزهای کوچکی که دیگه نداری💔

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:

عکس یادآور جای خالی ادمهاست،

هربار که خونه مادرشون میرفتم،در رو که باز میکردم،اقاجون روی مبل تو اتاق نشسته بود،دستش رو گذاشته بود روی کمرش،روی مبل،یا هرجا،با همین پیراهن آبی روشن...

و از دور فقط دستش پیدا بود.

مدتها قبل که رفتم بالا یک لحظه دیدمش همون طوری ،

دستش رو به کمرش زده بود و مچ استخوانی ولی قویش خودنمایی میکرد.

تو چند ثانیه کوتاه،حس کردم آقاجون اونجا نشسته،و نسیم بودنش نوازشم کرد.

و بعد حقیقت سیلی نبودنش رو خیلی محکم کوبیدم به صورتم.

جلوتر که رفتم عمو رو دیدم.

رو همون مبل،همون شکلی نشسته بود.

 

 

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

غ‌م

غم؛

یار عجیبی است.

 

ما از غم باهم صحبت میکنیم

اینطور وقت ها میگویند:« سبک میشوی.»

نه!

غم؛بار سنگینی است...

درست ترش این است:

ما یکدیگر را از غم هایمان سنگین میکنیم.

 

حالا که آخر های سال است؛

باید بروم غم هایم را بتکانم پشت حیاط خلوت خانه.

شاید سازم را بردم؛

کمی اشک ریختم،کمی ساز زدم.

شاید آنقدر سبک شدم،که روحم را برایت فرستادم.

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دل بستن

سه تار و نور

این روزهای شلوغ

خسته میشم...برنامه میریزم...ادامه میدم...به کارهام نمی‌رسم ...عقب میوفتم

حتی گاهی فکر میکنم

کاش مرگ بیاد و خاموش بشم.

اما باز فکر میکنم زندگی همینه دختر!

ادما میگذرن از کنازمو یاداوری میکنن قدر این شلوغیا رو بدون😌

ولی کاش میشد ساعتی از فکر و خیال مرخصی گرفت و بیخیال خوابید

مثل بچه ها.

هنوز خیلی کار دارم تا به اون نقطه ای که عین.صاد میگه:در لحظه فقط یک مشغولی وجود داره برسم😬

 

فهمیدم

جای خالی ادما تو گذر زمان پر رنگ تره...

و

چقدر ناگزیریم ما از دلبستن!

بعضی دلبستگی ها خوبن اما

دلبستن به ساعت هایی ک قزازه دوبازه به خونه بیاد

دلبستن به نور صبح که پرده رو جمع کنم و تو اتاق پا بذاره

 

ادم به این چیزهای ساده زنده اس...

 

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

با دلِ تنگ

تا حالا شده مثلا

دلتون برای سلام اخر نماز یکی تنگ بشه؟

یکی که شبا رو به پنجره ی حیاط نماز بخونه ...

شما بتونید ازهمون دور سر بذارید رو لالایی صداش و اروم بشید؟

یا مثلا برای صدای بلند و وحشتناک اسانسور  که نوید رسیدن میده؟

داشتم به این فکر میکردم هرچی بزرگتر میشیم و تقویم ورق میخوره دلتنگ تر میشیم...

تابستون جای بهار نشست و پاییز جای تابستون...

کی جای دلتنگی میشینه؟

به همین سادگیه مگه؟

برای غصه هام چای هل دم کنم ومنتظر رسیدنی باشم که هیچوقت نمیرسه؟

به فرض دلم اروم شد

جواب دست های منتظر و خالیمو چی بدم؟

کی جیبامو پر کنه از شکلات های مغزدار و پشمکی؟

دستام چطور راضی بشن که نیستی تا انار بذاری تو دامنشون؟

تمام اینا هیچ دیوارای این خونه ی پیر ترک میخورن

ما هیچکدوم طاقت نبودنتو نداریم

نه من

نه سنگفرشای کوچه و نه پنجره ی رو به حیاط.

لااقل یه سر بیا بگو

با دل تنگمون چیکار کنیم...

بعد برو...

 

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

از دلتنگی...ازبغض...از حسرت

 

 

برید گوشی رو بردارید

زنگ بزنید به عزیزی که ماه هاست ندیدینش

اصلا برید دیدنش

میدونم شرایط بحرانیه، سخته...

اصلا برید از دور بشینید نگاش کنید!

بگید حرف بزنه صداشو ببلعید 

بگید راه بره قد و بالاشو نگاه کنید

جزئیات دستاشو...ریتم صداشو...لحنشو...نگاهشو

خنده هاشو...حتی اخم و بد قلقیاشو

دو روز، سه روز ،هفت روز

فقط بو بکشید هوای بودنشو...

ببلعید بودنشو 

مبادا دلتنگی خفتون کنه

که حسرت پا نذاره رو قلبتون مچاله شید.

اینو کسی داره میگه

که از دلتنگی،از حسرت،از بغض صدبار تا دم مردن رفته و مرگ با خودش نبردتش...

کاش چندماه پیش یکی میومد میزد سر شونه ی من میگفت

از کجا مطمئنی فردا میبینیش که امشب سیر نگاهش نکردی؟

از کجا میدونی فردا هم صدای قدمهاشو میشنوی که ذخیره اش نکردی؟

میدونم

میدونم

دنیا محل گذره و اگه صد سال تموم نشسته باشی و نفس کشیده باشی هوای عزیزتو

بازهم دلتنگ میشی

اما...

مطمئن نباش به بودن همیشگی ادما

منتظر نباش که فردا دوستشون داشته باشی...امروز هم خیلی دیره!

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دنیای بعد از تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ابان

تازه داشتم فکر میکردم ابان امسال میتونه لعنتی نباشه...

چی داره این ماه؟

که هرسال اینهمه پاییزه..‌

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

دوستت داشتن

من "دوست دارم"  می شنوم

وقتی وسط کارام بهم زل میزنه و میگه

برام بخند:))

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

ارایش

شاید لوازم ارایش توسط زنی غمگین ساخته شده باشد....

تا حجم وسیعی از غم را پشت خود بپوشاند.

وگرنه شادابی را نقاشی نمیکنند.

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

القصه

نمیدونم این پاییز لعنتی با خودش چی داره؟

چی داره که اینجور میخوامش ولی با اومدنش هربار مریض و غمگین میشم.

همینجور بغض میکنم 

کار اوار میشه سرم به هیچکدوم توجه نمیکنم

بعدم همینطور بغض و بغض و بغض

 

اربعین هم که...

هی میخوام غصه نخورم نمیشه

تو دلم اشوب

هی زمزمه امسال میخواستم با هم مسیر زندگیم بیام زیارت...

هی غصه که:ما جایی رو داشتیم که روندیمون از در؟

هرچقدرم بد...

 

خلاصه که اراسته ظاهریم و باطن نه چنان...

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان