ازخودم میپرسم
دلیل این ساعت ها اشک ریختن مدام رو
دلیل این فکر های رنگ رنگ رو
دلیل این موج قوی احساسات رو.
و از اعماق ذهنم کلمه ای که مدتها بود تو دایره لغاتم خاک میخورد بیرون میاد.
«استحاله»
این روزها حس میکنم همچین حالی دارم.
و چیزی که بیشتر باعث نگرانیم میشه اینه که
نمیدونم خروجی این فرایند قراره پروانه بشم
یا مثل «گره گوار سامسا» یه حشره؟
+
میتونم مثل کبک سرم رو زیر برف ببرم
میتونم سرمو بیرون بیارم و ببینم
و بگذارم سرمای این انتخاب پوست صورتمو بسوزونه.
انتخابم دومیه
ولی میترسم.
نه از واقعیت و سرماش
ازینکه نکنه این چیزی که فکر میکنم واقعیته
فقط یه گودال برفی جدید باشه.