دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

من و مامانم

داشتم در ربا رو می بستمبه مامان میگم پاشو خوب تا موقع که من دراشونو میبندم جابه جاشون کنمیگه به من چه؟؟من خستم خودت پاشو!!!تا سه روز نباید از من کار بکشید حرف هم نزنمنم سرمو تکون دادم گفت:آخ...منو تو همسفریمباید باهم خوب باشیم...- بعد میخنده میگه-چقدر دعوا کنیم منو و تو تو سفرمیگم سعی کن تو سفر از من فاصله بگیریدوری و دوستی کن از منبذار به خیر بگذره این سفر...از اخرشم یه بیشعوری نثارم کردخدا خودش با من و مامان بخیر کنه
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

وصال

چند خط مانده که آشوب به غوغا برسد
این منِ غمزده؛ رسوا؛ به تماشا برسد

چند خط مانده فقط تا که فلک هی بزند
نعره ی مستِ جهان بر همه اجزا برسد

شور و دیوانگی و مستی و جان دادن ما...
بار دیگر خبرش تا ته دنیا برسد

هان بیا شورِ وصالم تو ببین رسوا کن
دل غلط کرده اگر کار به حاشا برسد

دل و دین در شعف روی تو اند جانانم
مثل آن ماهی کوچک که به دریا برسد

شور وصل تو مرا راهی صحرا نکند 
کاش گَـردی ز سر تربت والا برسـد...

عطر تو مست کند جان و جهان و دل من
دلبری  تا به کجا؟؟وای اگر کار به اغما برسد!

از وصال تو چنان سر خوش و مستم که ببین
کار این عاشق شوریده کجا ها برسد....




صالحه.ن
پ.ن1:وصال:) لحظه ی دیدار نزدیک است...

 
۲۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

غصه نخور

«بچه ی خسه موندهچیزی به شب نموندهغصه نخور دیوونهکی دیده که شب بمونه؟»بارون میاد جرجررو دیوارای مرمرغم ها رو بر میدارهجاش گل رز میکارهخدا جای حق نشستهخوب میخره شکستهقلب تورو میگیرهقلب خودش رو میدهصبوری کن عزیزممیرسه وقت اینمکولتو بر میداریپا تویه راه میذارینکنه یه وقت دیر بشه؟؟کولت با غم پر بشه؟؟مهربونی سوا کنخوبیا رو جدا کنخدا هوات رو دارهمحاله تنهات بذارهدختره ی دیوونه چیزی به صب نموندهخورشید میاد دوبارهروشنی رو میارهبارون میاد رو مرمرامیشوره از تو غصه هاصب سفیده لک نمیشهسفیدی که گم نمیشهخدا نگاش به ما هستتو آه بی صدا هستگریه بکن دردونهنذار که بغض بمونهبادبادکت هوا کنغماتو روش سوار کنصب میشه زود عزیزممیگذره شبای تیرم.....صالحه.نپ.ن:ابیات اول از شاملوی جان
۱۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دختر بد

خیلی دختر بدی شدم:(دیگه قدر داشته هام رو نمیدونم!!الان باید از خدا سپاسگذار باشماما چی کار میکنم...؟؟!!نشستم غر میزنم!!!خدای بزرگ مهربون به من اینهمه خوبی کرداما من؟؟؟اینکه دوستایی باشن که حالت رو بپرسن...فاطمه...لیلی...مریم...مرتضی....اینکه وسط حال بد و جنونماین خبر خوش برسه....چقدر ناشکر شدمخدای مهریونم من رو ببخشکه قدر داشته هامو نمیدونم:(کمکم کن که در همه حال شکر گذارت باشم مهربونسختی ها هستنولی من باید توکل داشته باشممن باید با امید ادامه بدمبس نیست این آدم بد؟؟؟باید سر پا بایستمخدا خودش همه چیز رو درست میکنهخدا خودش مواظب بنده هاش هستاین یه سالم میگذره...همونطوری که تا الان گذشتهزود پاییز میادو زودتر زمستوناین َ سال هم میگذره....
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حس

بهم میگه تو حسی نداری؟میگم برا چی؟؟دوباره میگه :یعنی هیچ حسی نداری؟!میگم برای چی باید حسی داشته باشم؟چه حسی مثلا؟میگه برای همین اتفاقات...لبخند زدم ولی شبیه پوزخند شد نه؟!فقط میخوام اگر درست شدیه دل سیر بعد از مدت ها که بغض نکردمجلوی پرودگارم گریه کنم...دیگه هیچ حسی ندارم نسبت به هیچی!!
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

آخرین شعر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مقدمه

تبرمقدمه ای بودتا پای قفس به چنگل باز شود...صالحه.ن
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یونسم

صدا گم شده تو گلومنو خورده این ماهی پاپتیبرای خودم من یه پا یونسممنو قورت دادن این  بغضای لعنتیصالحه.ن
۱۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نامه

دلم میخاد وارد ایمیلم بشم و مثل قبلناببینم زده صندوق ورودی (1)صندوق ورودی (2)بعد من برم باز کنم پیامموببینم نامه دارمبا پیوست یه اهنگبا پیوست یه عکسحالم بد شه ایمیل بدم بهشو شاعر شم براشحالم بد باشه و برام از خاطره ها بگهو من اینطرف اشکم دربیاد ازاینکه جوابمو دادهبرام از خاطره ها بگه و من بخندمبهم ببگه عشقولیدلم تنگ شده برات جانای منزودتر بیا...صالحه نوشت:«نامه هایم نمیرسند انگار صندوق پست خانه ام خالیست:( »
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

گمنامی


عکس و تصویر یک روز با تو قراری خواهم گذشت منو را سُر خواهم داد جلو به تو ...

رو به گمنامی پروازقفس ساخته ام...




#صاد_ن
۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان