دوشنبه ۲۸ تیر ۹۵
نذر کرده ام؛خدا یوایشکی برایم بفرستند...اینهمه یواشکی رسید و من لبم را گاز گرفتمو لابه لای شعر هایم هق زدموقتش نرسیدهاز خوان بلند یواشکی های خدا کمی هم به من برسد؟قول میدهم انقدر شاعرانه شاد شوم...که هیچ کس جز برگه های شعرم نفهمد!!که مباد...مباد نیمه شبی لبش را گاز بگیرد و هق بزند زیر لبو حسرت بشود سهمش...و شعر روان به گونه هایشاینبار ....نه قسم خوردم و نه گلایه سر دادم...دست روی ابروی صاحب خانه گذاشته امنذر کردم...صالحه.ن