دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

درد هجرت را،فقط با شن روان میگفتم.

شما هم  وقتی ادما رو میبینید تو خیابون براشون قصه میسازید؟

اونروز 

یک اقای افغان تکیه داده بود یک گوشه 

داشت اخبار گوش میداد 

با سرعت از کنارش گذشتم و فقط  صدای گوینده خبر رو شنیدم ک ب زبان دری حرفی از طالبان میزد.

 

یلحظه پرت شدم تو دنیای اون مرد:

دور از وطن 

غریب 

که از دور صدای پاره ی تنش رو میشنید...

فکر کردم شاید تازگی از کشورش هجرت کرده باشه 

شاید معشوقی داشته و ازش جدا شده 

شاید از قبل اینجا بوده و بعد از تحول کشورش دلواپس  خانواده اش شده...

 

کی میدونه حالشو؟

کی میدونه قصه اشو؟

 

 

|پ.ن: عنوان ،پاره ای از یک شعر است|

 

۴ موافق ۰ مخالف

ارهههه:)) یکی از عادت هاییه ک از بچگی باهامه. وقتایی که حسش بیاد میشینم برای آدم هایی که میبینم قصه میسازم. به حالشون فکر میکنم. 

🤭جالبه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان